گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۳

 

چندین مژه بنشست رگ خواب به چشمم

از خون شهید که زند آب به چشمم

کو آنقدر آبی‌که در بن دشت جگرتاب

چون اشک ‌کند یک مژه سیراب به چشمم

جز حیرت از انبوهی مژگان چه خروشد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۴

 

از عزت و خواری نه امید است نه بیمم

من‌گوهر غلتان خودم اشک یتیمم

دل نیست بساطی که فضولی رسد آنجا

طور ادبم سرمهٔ آوازکلیمم

هرچند سر و برک متاع دگرم نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۴

 

نی قابل سودم نه سزاوار زیانم

چون صبح غباری به هوا چیده دکانم

عمری‌ست چو گردون به‌ کمند خم تسلیم

زه در بن گوش که کشیده است کمانم

غیر از دل سنگین تو در دامن این‌کوه

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۵

 

هر چند درین مرحله بی تاب و توانم

چون آبله سر در قدم راهروانم

بر قمری و بلبل ز نشاطم مسرایید

من بوی‌ گلم نالهٔ رنگین فغانم

دیدار طلب زهرهٔ گفتار ندارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۵

 

تا چند ز غفلت طرب اندیش نشینم

کو درد که لختی به دل ریش نشینم

یک چشم زدن الفت اشک و مژه‌ کم نیست

ظلمست درین غمکده زین بیش نشینم

در آتش امید سپندم منشانید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۵

 

پروانه شوم یا پر طاووس گشایم

از عالم عنقا چه خیالست برآیم

آب و گلم از جوهر نظاره سرشتند

در چشم خیالست به چشم همه جایم

سعی طلبم بیش شد از هر چه نه بنشست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۶

 

تا حسرت سر منزل او برد ز جایم

منزل همه چون آبله فرسود به پایم

مهمان بساط طربم لیک چه حاصل

چون شمع همان پهلوی خویشست غذایم

در پردهٔ هستی نفسی بیش نداریم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۸

 

با عشق نه نامیست نه ننگم‌ که برآیم

از خانه دگر با که بجنگم‌که بر آیم

در عرصهٔ توفیق چو تیغ‌ کف نامرد

نگرفت ‌نیام آن همه تنگم‌ که برآیم

رسوایی موهوم‌ گریبان در ننگست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۸

 

از چاک گریبان به دلی راه نکردیم

کار عجبی داشت جنون آه نکردیم

دل تیره شد آخر ز هوایی ‌که به سر داشت

این آینه را از نفس آگاه نکردیم

فرصت‌شمری‌های نفس بال امل زد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۴

 

تا سایه صفت آینه از زنگ زدودیم

خورشید عیان‌ گشت مثالی ‌که نمودیم

خون در جگر از حسرت دیدار که داریم

آیینه چکید از رگ آهی‌ که‌ گشودیم

امروز به یادیم تسلی چه توان ‌کرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۵

 

جز حیرت ازین مزرعه خرمن ننمودیم

عبرت نگهی ‌کاشت ‌که آیینه درودیم

در زیر فلک بال نگه وا نتوان ‌کرد

عمریست ‌که واماندهٔ این حلقهٔ دودیم

فریاد که درکشمکش وهم تعلق

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۲

 

سودیم سراپا و به پایی نرسیدیم

از خویش گذشتیم و بجایی نرسیدیم

کردیم گل از عالم اندیشهٔ قدرت

دستی که به دامان دعایی نرسیدیم

شیرینی‌گفتار ز ما ذوق عمل برد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۳

 

صد شکرکه جز عجز گیاهی ندمیدیم

فری ندمیدیم و کلاهی ندمیدیم

تا آبله پایی نکشد رنج خراشی

خاری نشدیم از سر راهی ندمیدیم

حسرت چه اثر واکشد از حاصل مطلب

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۴

 

برکاغذ آتش زده هر چند سواریم

فرصت شمران قدم آبله داریم

چون شمع تلاش همه زین بزم رهایی است

گل می‌دمد آن خار که از پا به در آریم

دل مغتنم فرصت اقبال حضوریست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۷

 

تا چند به هر مرده و بیمار بگریم

وقتست به خود گریم و بسیار بگریم

زبن باغ‌ گذشتند حریفان به تغافل

تا من به تماشای ‌گل و خار بگریم

بر بیکسیم رحم نکردند رفیقان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۸

 

وقت‌ست کنم شور جنون عام و بگریم

چون ابر بر آیم به سر بام و بگریم

تا گرد ره هرزه دوی‌ها بنشیند

از آبله چشمی بکنم وام و بگریم

چون ابر به صد دشت و درم اشک فشانی‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۵

 

چون ‌کاغذ آتش‌زده مهمان بقاییم

طاووس پر افشان چمنزار فناییم

هر چند به سامان اثر بی‌سر و پاییم

چون سبحه همان سر به کف دست دعاییم

شوخی سر و برگ چمن آرایی ما نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۷

 

عمری‌ست به‌صحرای طلب عجز دراییم

چون اشک روانیم و همان آبله پاییم

از حیرت قانون نفس هیچ مپرسید

در رشتهٔ سازی که نداریم صداییم

تحقیق در آیینهٔ ما شبهه فروش‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۵

 

جایی ‌که بود پیش بری پیش نبردن

مفت تو اگر پیش بری بیش نبردن

تا چند توان زیست به افسون رعونت

مکروهتر از سجده‌ به هر کیش نبردن

ای شیخ تو درکشمکشی ورنه بهشتی است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۶

 

تا چند به عیب من وما چشم‌گشودن

آیینهٔ ما آب شد از شرم نمودن

مانند شرر دانهٔ بیحاصل ما را

نا کاشته دیدند سزاوار درودن

زین بیش که‌کاهیدی از اسباب تعین

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
sunny dark_mode