گنجور

 
بیدل دهلوی

پروانه شوم یا پر طاووس گشایم

از عالم عنقا چه خیالست برآیم

آب و گلم از جوهر نظاره سرشتند

در چشم خیالست به چشم همه جایم

سعی طلبم بیش شد از هر چه نه بنشست

زین بعد مگر شوق برد رو به قفایم

در دامن دشتی‌ که نه راه است نه منزل

عمریست‌ که محمل‌کش آواز درایم

جوشیده‌ام از انجمن عبرت معشوق

مشکل‌ که در آیینهٔ ‌کس جلوه نمایم

ذرات جهان چشمک اسرار وصال است

آغوش من اینست‌ که چشمی بگشایم

سازم ادب آهنگ خیال نگه‌ کیست

در انجمن سرمه نشسته‌ست صدایم

با موج‌ گهر باخته‌ام دست و گریبان

از دامن خود نیست برون لغزش پایم

بی‌پردگی معنی از آیینهٔ لفظ است

فریاد که در ساز نگنجید نوایم

امید اجابت چقدر منفعلم‌ کرد

امشب عرق آینهٔ دست دعایم

تا غرهٔ افسون سعادت نتوان زیست

بر سایهٔ خود بال فشانده است همایم

ساقی قدحی چند مشو مانع تکلیف

شاید روم از یاد خود و باز نیایم

بیدل مکن آرام تمنا که در ایجاد

بر باد نهادند چو پرواز بنایم