گنجور

 
بیدل دهلوی

صد شکرکه جز عجز گیاهی ندمیدیم

فری ندمیدیم و کلاهی ندمیدیم

تا آبله پایی نکشد رنج خراشی

خاری نشدیم از سر راهی ندمیدیم

حسرت چه اثر واکشد از حاصل مطلب

بر هیچکس افسون نگاهی ندمیدیم

چون آه هوس هرزه دوی ریشهٔ ما سوخت

اما ز دل سوخته ‌گاهی ندمیدیم

صد رنگ‌ گل افشاند نفس لیک چه حاصل

یک ریشه به کیفیت آهی ندمیدیم

سرتا قدم ما به هوس سرمه شد اما

در سایهٔ مژگان سیاهی ندمیدیم

بر ابرکرم تهمت خشکی نتوان بست

کو قابل عفو تو گناهی ندمیدیم

فریاد کزین مزرعهٔ سوخته حاصل

آخر مژه بستیم و نگاهی ندمیدیم

گلخن چمنی داشت که گلزار ندارد

از ناکسی آخر پر کاهی ندمیدیم

بر باد ندادیم درین عرصه غباری

زان رنگ فسردیم‌ که گاهی ندمیدیم

بیدل تو برون تاز که ما وهم‌پرستان

چندانکه نشستیم به راهی ندمیدیم