قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۳
از یار بریدن بسزا وار گزیدن
مستم ز بنفشه بسمن برگ گزیدن
چون سیم کشیده شده مویم بجوانی
از راز نهان کردن و اندیشه کشیدن
از بسکه سخندانم هر گونه بگویم
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن
کز زلف بیاموختهای پرده دریدن
فریادرس او را که به دام تو درافتاد
یا نیست ترا مذهب فریاد رسیدن؟
ما صبر گزیدیم به دام تو که در دام
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۰
با روی تو کفر است به معنی نگریدن
یا باغ صفا را به یکی تره خریدن
با پر تو مرغان ضمیر دل ما را
در جنت فردوس حرام است پریدن
اندر فلک عشق هر آن مه که بتابد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۱
ما دست تو را خواجه بخواهیم کشیدن
وز نیک و بدت پاک بخواهیم بریدن
هر چند شب غفلت و مستیت دراز است
ما بر همه چون صبح بخواهیم دمیدن
در پرده ناموس و دغل چند گریزی
[...]
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
از زلف بیاموز کنون بنده خریدن
کز چشم بیاموختهای پرده دریدن
فریاد رس آن را که به دام تو درافتاد
یا نیست ترا مذهب فریاد رسیدن؟
ما صبر گزیدیدم به دام تو که در دام
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۸
گر باز میسّر شودم رویِ تو دیدن
جان پیش کشم تا به کی از جور کشیدن
طاقت برسیدهست ز طوفانِ فراقم
فریاد ز من وز تو به فریاد رسیدن
بر من چه ملامت اگرم طاقتِ آن نیست
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۲۶
امروز درین شهر هر آن دل که شود گم
در حلقه گیسوی تو باید طلبیدن
چون سرو ثبات قدمی گیر که رشته ست
چون بلبل ازین شاخ بدان شاخ پریدن
باید قدمی بر سر هستی زدن اوّل
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
تا دست دهد روی چو خورشید تو دیدن
بر ماست دعا گفتن و از صبح دمیدن
گل گوش همه بر سخن حسن تو دارد
بد نیست ز خوبان سخن خوب شنیدن
گفتی که مکش زلف مرا کآن سر فتنه ست
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۰
چند از دگران وصف جمال تو شنیدن
خوش آنکه میسر شودم روی تو دیدن
ترسم رود از دست اگر روی تو بینم
زینسان که شوم مست ز نام تو شنیدن
از اشک خود آموختم ای مردم دیده
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۲۲
بی آب نگردد گهر حسن ز دیدن
باریک نگردد لب ساغر ز مکیدن
تا در دل صیاد، تمنای شکارست
از خاطر آهو نجهد فکر رمیدن
چون تیر گذشت از نظر آن سرو خرامان
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۰
چون شمع برافروختی از باده کشیدن
گلها بتوان زآتش رخسار تو چیدن
بر شهد لب یارزدم دستی و چون شمع
گردیدم غذایم سر انگشت مکیدن
در دیدهٔ حیرت زدگان یه نباشد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۱
آن عجز شهیدم که به صد رنگ تپیدن
خونم نزند دست به دامان چکیدن
بی وضع رضا بهره ز هستی نتوان برد
از خاک که چیدهست گهر جز به خمیدن
دندان طمع تیز مکن بر هوس گنج
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۳
چون ربشه در این باغ به افسون دمیدن
سر بر نکشی تا نخوری پای دویدن
تا فاش شود معنیگلزار حقیقت
از رفتن رنگ آینه باید طلبیدن
در باغ خیالیکهگذشتن ثمر اوست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۵
دل چیست که بی روی تو از درد تپیدن
چون آب ز آیینه توان ناله شنیدن
بیچاک جگر رمز محبت نشود فاش
خط عرضه دهد نامهٔ عاشق به دریدن
تسلیم همان شاهد اقبال وصولست
[...]
صامت بروجردی » کتاب التضمین و المصائب » شمارهٔ ۸ - همچنین من افکاره
آمد به سر نعش تو خواهر پی دیدن
شد غنچه دیدار تو را موسم چیدن
ده گوش به دردم بود ارمیل شنیدم
شادم که ز کویت نتوانم به پریدن