گنجور

 
جامی

چند از دگران وصف جمال تو شنیدن

خوش آنکه میسر شودم روی تو دیدن

ترسم رود از دست اگر روی تو بینم

زینسان که شوم مست ز نام تو شنیدن

از اشک خود آموختم ای مردم دیده

آغشته به خون پیش تو هر لحظه دویدن

کبک ار چه به رفتار بسی تیز نهد پای

دستش ندهد با تو درین شیوه رسیدن

ما را نبود تحفه به جز ناله و آهی

وان هم نتوان پیش تو گستاخ کشیدن

از خون دلم بس که رود تف سوی بالا

خونابه دل خواهدم از بام چکیدن

جامی که بود تا گلی از باغ تو چیند

ای کاش تواند خسی از راه تو چیدن

 
 
 
قطران تبریزی

از یار بریدن بسزا وار گزیدن

مستم ز بنفشه بسمن برگ گزیدن

چون سیم کشیده شده مویم بجوانی

از راز نهان کردن و اندیشه کشیدن

از بسکه سخندانم هر گونه بگویم

[...]

سنایی

جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن

کز زلف بیاموخته‌ای پرده دریدن

فریادرس او را که به دام تو درافتاد

یا نیست ترامذهب فریاد رسیدن

ما صبر گزیدیم به دام تو که در دام

[...]

مولانا

با روی تو کفر است به معنی نگریدن

یا باغ صفا را به یکی تره خریدن

با پر تو مرغان ضمیر دل ما را

در جنت فردوس حرام است پریدن

اندر فلک عشق هر آن مه که بتابد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

گر باز میسّر شودم رویِ تو دیدن

جان پیش کشم تا به کی از جور کشیدن

طاقت برسیده‌ست ز طوفانِ فراقم

فریاد ز من وز تو به فریاد رسیدن

بر من چه ملامت اگرم طاقتِ آن نیست

[...]

جلال عضد

امروز درین شهر هر آن دل که شود گم

در حلقه گیسوی تو باید طلبیدن

چون سرو ثبات قدمی گیر که رشته ست

چون بلبل ازین شاخ بدان شاخ پریدن

باید قدمی بر سر هستی زدن اوّل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه