جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵ - در معنی عشق صادقان و صدق عاشقان
لیکن از دوست فرق تا دوست
افزون باشد ز مغز تا پوست
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱۸ - دلالت کردن بزرگان بنی عامر پدر مجنون را به آنکه یکی از معشوقان قبیله عرب را به نکاح مجنون درآرد تا آتش سودای او فرو نشیند
باشید به هم چو جان و دل دوست
بادام صفت دو مغز و یک پوست
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۵ - صفت تابستان و خبر یافتن مجنون از رفتن لیلی به حج و همراه شدن با قافله وی
می دار نظر به سایه دوست
لیکن زان رو که سایه اوست
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۹ - زیادت شدن اندوه مجنون از شوهر کردن لیلی و از انسیان بگسستن و با وحشیان پیوستن
این خاک که همچو مشک خوشبوست
از مشک افشانی دامن اوست
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۹ - زیادت شدن اندوه مجنون از شوهر کردن لیلی و از انسیان بگسستن و با وحشیان پیوستن
حج همه عمره دیدن اوست
بی او حج و عمره ام نه نیکوست
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۰ - میهمان شدن مجنون شخصی را و هم آواز شدن با مرغی که از جفت خود جدا افتاده بود و ناله و فریاد می کرد
بودیم به هم دو مغز و یک پوست
پوشیده ز چشم دشمن و دوست
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۳ - جواب نوشتن مجنون نامه لیلی را
آن را که تو دوست داری ای دوست
گر دوست ندارمش نه نیکوست
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۷ - پوست پوشیدن مجنون و به میان گوسفندان لیلی درآمدن و به حوالی خیمه گاه وی رفتن
آورد به سوی او یکی پوست
کین پرده توست تا در دوست
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۷ - پوست پوشیدن مجنون و به میان گوسفندان لیلی درآمدن و به حوالی خیمه گاه وی رفتن
از گردن خود بیفکن این پوست
بی پوست نشین چو مغز با دوست
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۸ - رفتن مجنون به طفیل گدایان به خیمه گاه لیلی و شکستن لیلی کاسه وی را و رقص کردن مجنون از ذوق آن
کان خورده چو دف طپانچه بر پوست
در ناله ز دست فرقت دوست
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۸ - رفتن مجنون به طفیل گدایان به خیمه گاه لیلی و شکستن لیلی کاسه وی را و رقص کردن مجنون از ذوق آن
وان دم که زمانه کند ازو پوست
وان نیز به کف نماندش از دوست
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۶ - در بی وفایی عالم و سرعت زوال حیات فانی
مغزت یابد رهایی از پوست
از پوست جدا تو مانی و دوست
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - مثنوی در مرگ حیرتی شاعر
در شوخی طبع معصیت دوست
کالایش مرد را سبب اوست
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - مثنوی در مرگ حیرتی شاعر
جنت به بها نمیدهد دوست
اما به بهانه شیوهٔ اوست
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - مثنوی در مرگ حیرتی شاعر
کان دلشده هم گدای این کوست
مداح علی و عترت اوست
رضیالدین آرتیمانی » ترجیع بند
ابدال صفت خزیده در پوست
کوبم در دشمنان که یا دوست
از دشمن و دوست نیست باکم
چون دشمن و دوست هر چه هست اوست
بر پوست زن و سری بدر کن
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - تبع ترجیع بند شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی مذیل به مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان بن بیرام خان گفته شده
هرجا خوش و ناخوشیست نیکوست
یا شادی اوست یا غم اوست
گر سر ننهم چه چاره سازم
گردن به کمند زلف بدخوست
از طبع نمیرود به شمشیر
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - مدح حسنخان شاملو
ملزم نه اگر ز حجت اوست
گفتی گل هر دو کون خودروست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - مدح حسنخان شاملو
آری ملک الملوک فضل اوست
او مغز و عقول جملگی پوست