گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دیدیم وجود جز یکی نیست

در بودن آن یکی شکی نیست

عالم همه سایهٔ وجودند

بی ‌جود وجود خود نبودند

در سایه وجود می‌ توان دید

بیناست کسی که آنچنان دید

عالم همه جام و جام می ‌می

عینی به ظهور شد من و وی

یک عین به نام صد هزار است

یک ذات و صفات بی‌ شمار است

ما آئینهٔ خدا نمائیم

اما به خدا که ما نه مائیم

تو صورت او و معنیت او

هر دو بنگر که هست یک رو

نه خاص و نه عام این وجود است

هر چند که عین جمله بود است

نه مطلق و نه مقید است او

او را تو یکی بگو و هم دو

نه خارجیش نه ذهنیش خوان

یعنی که اعم از این و آن دان

اما اینها مراتب اوست

یک ذات نگر که بحر و هم جو است

در مرتبه‌ ایش بحر خوانند

در مرتبه‌اش قطره دانند

گه ظلمت و گاه نور دانش

گه خاص و گهی به عام خوانش

یک عین و مراتبش فراوان

در وحدت و کثرت آنچنان دان

اما زان رو که حضرت اوست

نه عام و نه خاص باشد ای دوست

رندانه بیا به بزم مستان

می نوش ز جام می‌ پرستان

ظاهر جام است و باطنش می

از روی وجود جام می‌ می

جام و می عاشقان چنین است

اول آن است و آخر این است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode