شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷
لعل لب تو شفاست ما را
درد تو همه دواست ما را
تا گشت جدا دلم ز تیغت
هر لحظه غم جداست ما را
دل آینۀ جمال یارست
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
عشقت چو به قصد عقل و جان رفت
دل هم به غلط در آن میان رفت
دل برد گمان که آن دهان نیست
یک ذره بدید و در گمان رفت
جز حسن تو را چو هست آنی
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
آنکو دل خود به خار ننهاد
گل گل شد و در کنار ننهاد
اشکی که به خاک ره نیامیخت
سر در قدم نگار ننهاد
عقلی که به زیر بار نفس است
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
دل بی غم تو چرا نشیند
جز دل غم تو کجا نشیند
گردی که ز نعل مرکبت خاست
در دیده چو توتیا نشیند
از بهر غبار خاک کویت
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
تا دل نظری به حال خود کرد
جز درد و غم نگار خود کرد
گر خاک سری فدای تو شد
بگذر ز گناهش ار چه بد کرد
گر لعل تو را گزید جانم
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
یک ذره بدان دهن که گوید
وز کتم عدم سخن که گوید
با حسن و رخ و شمیم زلفش
از یوسف و پیرهن که گوید
با قد و رخ بیاض و چشمش
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
دل دید قدت ز قامت افتاد
در واقعۀ قیامت افتاد
جان رفت که دل رهاند از عشق
خود نیز در این ملامت افتاد
هر کو به سلام عشق آمد
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
ای دل ز خودی خود جدا باش
بگذر ز خودی و با خدا باش
بیگانه شو از هوا و هستی
با دلبر خویش آشنا باش
خونین جگرم ز درد هجران
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
آن جان من و روان مردم
خون کرد روان ز جان مردم
چشم سیهش ز عین مستی
شد فتنه خاندان مردم
ذکر لب لعل شکرینش
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
ماییم ز عشق مست رفته
فارغ ز هر آنچه هست رفته
بر درگه شاه ملک خوبی
با ذلت و با شکست رفته
از جمله علایق و عوایق
[...]