صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
آن زلف سیه که دلربا شد
در عشق بلای جان ما شد
در سایه سرو ایستاده
بینند که سرو چون دو تا شد
از شادی دهر گشته آزاد
[...]

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
ای حرم کعبه دل کوی تو
قبله جانها خم ابروی تو
غنچه گریبان زده از شوق چاک
برده صبا تا به چمن بوی تو
آه که خون شد دل شیدای من
[...]

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - فی الترجیع
جانا حق دوستی نگه دار
دل را به جفا دگر میازار
ای جان و جهان گناه دل نیست
چشم سیه تو کرده این کار
سوزم من بی مراد چون شمع
[...]

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵
انجیر تر و انار خواهم
شفتالوی آبدار خواهم
از طاس هریسه من برآرم
در وقت سحر دمار خواهم
کارم به عدد نمی شود راست
[...]

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۸
گر آرده و عسل کنی نوش
عیش دو جهان کنی فراموش
جان تازه کند بیا و بنگر
آن اشکنه لطیف سر جوش
چون از تو شود کسی خریدار
[...]

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۸
دارم هوس جمال بغرا
دورم چو من از وصال بغرا
تا چند پزیم روز تا شام
در دیگ هوس خیال بغرا
مالیده شد او، به خویش پیچید
[...]

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۶
آن ترک که گرده نام دارد
حسن و شرفی تمام دارد
دل میل به بره کرد و لحمش
بنگر چه خیال خام دارد
ترشی چو به گوشت بود گفتم
[...]

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۳۸
دیگ حبشی مفاخرت داشت
کامروز به مطبخم افاضل
هر نوع حوایجی که خواهی
از باطن من شدست حاصل
بر کاسه زبان گشاد چمچه
[...]
