جانا حق دوستی نگه دار
دل را به جفا دگر میازار
ای جان و جهان گناه دل نیست
چشم سیه تو کرده این کار
سوزم من بی مراد چون شمع
شبهای دراز رو به دیوار
چشمت که به خواب ناز رفته
او را چه خبر ز حال بیدار
روزی که تو سر خوش و خرامان
از خانه روی به سوی گلزار
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قمدت نهم بمیرم
ای دوست نظر به حال ما کن
درد دل خسته را دوا کن
تا چند کشم جفا و جورت
آخر نفسی به ما وفا کن
ای خسرو جمله ماهرویان
روی نظری به این گدا کن
با من ز چه روی سر گرانی
ای عمر عزیز من صفا کن
مستانه چو باد راز سازی
گویی که به خشم خویش جا کن
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
ای دوست بیا که نوبهارست
درکش قدحی که وقت کار است
گل در چمن است از آن معطر
کز پیرهن تو یادگار است
گل را چه کنم که بی جمالت
در سینه بنده خار خارست
بنمای جمال و پرده بردار
امروز نه وقت انتظار است
چون سوی چمن روی خرامان
مستانه که موسم بهار است
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
دل برده ز من رخ تو ناگاه
پروای دلم نمی کنی آه
ای از تو مرا هزار غم بیش
بنگر تو به سوی بنده ناگاه
نالم شب و روز در فراقت
دارم چو به سینه درد جان کاه
گشتم چو کواکب از دو چشمت
سرگشته من فقیر ای ماه
روزی که دوچار من شوی تو
مستان و قبا گشاده در راه
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
آرام دل فقیر من تو
جان و دل و شاه و میر من تو
دریاب مرا که هستی ای دوست
در عشق چو دستگیر من تو
همتای تو در جهان ندیدم
ای دلبر بی نظیر من تو
آخر نظری به حال من کن
ای خسرو دلپذیر من تو
روزی که به کوری رقیبان
گویی که بیا اسیر من تو
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
چون از تو مرا به سر نباشد
جز تو هوس دگر نباشد
صد جان بکنم فدای رویت
ای جان جهان مگر نباشد
دریاب که ز انتظار چیزی
اندر دو جهان بتر نباشد
جانا چو به زر بود ترا میل
بیچاره مرا که زر نباشد
مستان چو گذر کنی به سویم
روزی که مرا خبر نباشد
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
حال دل من اگر بدانی
بر من قلم جفا نرانی
جان زنده به یاد تست امروز
دل را چه محل که جان جانی
چون نامه مرا بخوان خدا را
تا کی تو مرا به سر دوانی
یارب چه شود که چون سگ خویش
صوفی فقیر را بخوانی
گر از سر کوی خویش گویی
اکنون که بپر برو کرانی
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره yearning (حس دلتنگی و انتظار) یک عاشق نسبت به معشوقش است. شاعر از دوستی و وفاداری یاد میکند و از درد و رنجی که در نبود معشوقش تحمل میکند، صحبت میکند. او خواهان توجه و محبت معشوق است و به زیبایی و دلکش بودن او اشاره میکند. شاعر تأکید میکند که زندگیاش بدون حضور معشوق بیمعناست و از معشوق میخواهد که به حال او ترحم کند و درد دلش را درمان کند. در نهایت، او بیان میکند که حاضر است جانش را برای معشوق فدای کند و امید دارد که روزی با هم reunite شوند. کل شعر حاکی از عشق عمیق و دشواریهای فراق است.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، محبت و دوستی را در دل نگهدار و به کسی اجازه نده که با بیرحمی و بیاحساسی تو را آزار دهد.
هوش مصنوعی: ای جان و جهانی که دارم، گناه دل من نیست؛ این چشمان سیاه تو باعث شده تا این اتفاق بیفتد.
هوش مصنوعی: من در پی آرزوهایم میسوزم مانند شمعی در شبهای طولانی که به دیوار تکیه کرده است.
هوش مصنوعی: چشمانت در خواب ناز به سر میبرد و او هیچ خبری از حال بیدار من ندارد.
هوش مصنوعی: روزی که تو با شادابی و زیبایی از خانه به سمت باغ گل میروی،
هوش مصنوعی: برمیخیزم و لباس تو را میگیرم، سرم را بر روی قمت میگذارم و میمیرم.
هوش مصنوعی: ای دوست، به حال ما نگاه کن و به دلمان آرامشی بده.
هوش مصنوعی: مدت طولانی است که من از سختیها و ناملایمات رنج میبرم. امیدوارم در نهایت یک لحظه محبت و خوبی از تو نصیبم شود.
هوش مصنوعی: ای خسرو که بهترین و زیباترین صورتها را داری، نگاه لطفی به این درویش و گدا بینداز.
هوش مصنوعی: ای عمر گرانبها، چرا اینقدر غمگین هستی؟ لطفاً با من مهربان باش و زندگی را برایم شیرین کن.
هوش مصنوعی: در حالتی پرشور و آزاد مانند باد، به نظر میرسد که در حال بیان رموز و اسرار هستی هستی، گویی که در خشم خود را در جایی پنهان کردهای.
هوش مصنوعی: برمیخیزم و دامن تو را میگیرم، سر را بر پای تو میگذارم و جانم را هزینه میکنم.
هوش مصنوعی: ای دوست، بیا که بهاری جدید آغاز شده است، بگذار با هم نوشیدنی ای بنوشیم که زمان شادی و لذتی است.
هوش مصنوعی: گل در چمن به خاطر عطرش است که یادگاری از پیراهن توست.
هوش مصنوعی: گل را چه کنم که بدون زیبایی تو در دل من فقط درد و تلخی وجود دارد.
هوش مصنوعی: امروز زمان مناسبی است که زیباییات را نشان دهی و پردهها را کنار بزنی، چرا که وقت انتظار به سر آمده است.
هوش مصنوعی: زمانی که به سمت باغ میروی، با زیبایی و شوقی پر از زندگی و نشاط، زیرا فصل بهار فرا رسیده است.
هوش مصنوعی: من برخواهم خاست و دامن تو را گرفتم و سر به پای تو میگذارم تا بمیرم.
هوش مصنوعی: عشق تو دلم را تسخیر کرده، اما به ناگاه متوجه شدهام که توجهی به احساسات من نداری و این موضوع بسیار ناراحتم میکند.
هوش مصنوعی: ای کسی که از تو دلشکستگی و غم های زیادی در دل دارم، ناگهان به من نگاه کن.
هوش مصنوعی: به خاطر دوری تو هر شب و روز ناله میزنم، چون در سینهام دردی شدید دارم.
هوش مصنوعی: من به اندازه ستارگان درخشان از چشمان تو حیران و سرگردان شدهام، ای ماه زیبا که من آدمی فقیر هستم.
هوش مصنوعی: وقتی که به من علاقمند شوی، در حالی که خوشحال و با لباسهای آراسته، در مسیر انتظار هستی.
هوش مصنوعی: برمیخواهم و دامن تو را میگیرم، سرم را بر قدمت میگذارم و با عشق میمیرم.
هوش مصنوعی: ای جان من، آرامش دل بیچیز من تویی؛ تو هم روح منی و هم بزرگترین و عزیزترین داراییام.
هوش مصنوعی: ای دوست، مرا درک کن و کمکم کن، زیرا در عشق، تو برای من مانند یک دستگیر هستی.
هوش مصنوعی: عزیزم، من در دنیا هیچ کسی را مانند تو ندیدهام.
هوش مصنوعی: ای پادشاه محبوب من، لطفاً یک نگاهی به حال و روز من بینداز.
هوش مصنوعی: در روزی که به خاطر حسادت رقبا، بگویی که بیا و تسلیم من شو.
هوش مصنوعی: برای تو برخیزم و دامن تو را بگیرم، سر به پای تو میگذارم و با تو میمیرم.
هوش مصنوعی: وقتی که تو در ذهن و دل من هستی، دیگر هیچ آرزوی دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر لازم باشد جانهای زیادی برای تو فدای زیباییات کنم، این کار را میکنم، ای جانِ عالم، تنها امیدوارم که تو همیشه در کنارم باشی.
هوش مصنوعی: در نظر داشته باش که در هیچیک از دو جهان، چیزی بدتر از انتظار وجود ندارد.
هوش مصنوعی: عزیزم، زمانی که به طلا تمایل داری، من بیچاره که طلا ندارم، چه کنم؟
هوش مصنوعی: اگر روزی به سمت من بیایی و من از حضور تو بیخبر باشم، در آن لحظه مستانه و شاداب میشوم.
هوش مصنوعی: برمیخیزم و دامن تو را میگیرم، سرم را بر قدمت میگذارم و عاشقانه فدای تو میشوم.
هوش مصنوعی: اگر از حال دل من باخبر باشی، دیگر بر من سخت نخواهی گرفت.
هوش مصنوعی: زندگی من به یاد توست و امروز دل من چه اهمیتی دارد وقتی که جانم به تو وابسته است.
هوش مصنوعی: وقتی که نامهام را میخوانی، به خدا قسم، چرا همچنان مرا به دنبال خود میکشی؟
هوش مصنوعی: ای خدا، چه ناراحتی به وجود خواهد آمد اگر مانند یک سگ به سوی آن درویش بیپول بِرَسی؟
هوش مصنوعی: اگر از محله خودت بگویی که حالا برو و بروید به سوی بالای تپه.
هوش مصنوعی: برمیخیزم و دامن تو را میچسبم، سرم را بر قدمهای تو میگذارم و از عشق و عاشقیت میمیرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.