بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۱
صید کمند شوقیست از مهر تا به ما هم
جوش بهار حیرت یعنیگل نگاهم
با هر فسرده رنگی شادم که پیش شمعت
تا بال میفشانم پروانه دستگاهم
جولان ناز سر کن اندیشه مختصر کن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۹
عمریست در نظرها اشک عرق نقابیم
از شرم خودنمایی خون دلیم و آبیم
جوشیدهایم از دل با صد خیال باطل
دود همین سپندیم اشک همین کبابیم
خلقی ز ما نمودار ما پیش خود شب تار
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۳
فرصتکمین پرواز چون نالهٔ سپندیم
چندان که سر به جیبیم چین گشتهٔ کمندیم
طاقت به زیر گردون خفت شکار پستی است
هرگاه پر شکستیم زین آشیان بلندیم
پرواز خاک غافل در دیدهها غبار است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۶
خاک نمیم امروز دی محو یاد بودیم
در عالمیکه هستیم شادیم و شاد بودیم
درکوه آتش سنگ، در باغ جوهر رنگ
با این متاع موهوم در هر مزاد بودیم
چاک جگرکجا بود مژگان تر کرا بود
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۷
درکارگاه تحقیق غیر از عدم نبودیم
امروز از تو باغیم دی خاک هم نبودیم
از ما چه خواهد انصاف جز عرض بینشانی
آیینهٔ سکندر یاجام جم نبودیم
نی دیرجای ما شد نیکعبه متکا شد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۶
تا خامهوار خود را از سعی وا نداریم
مژگان قدم شمار است هر چند پا نداریم
ناموس بی نیازی مهر لب سوالست
کم نیست حاجت اما طبع گدا نداریم
بر ما نفس ستم کرد کز عافیت بر آورد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۹
فریاد کز توهم نامحرم حضوریم
خفاش بینصیبیم ظلمتشناس نوریم
زان دم که دامن کل رفتهست از کف ما
در احتیاج هر جزو مجنونتر از ضروریم
پیوند هیچ دارد از آگهی گسستن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۳
بی شبهه نیست هستی از بسکه ناتوانیم
یا نقش آن تبسم یا موی آن میانیم
نی منزلی معین نی جادهای مبرهن
عمریست چون مه و سال بی مدعا روانیم
تحقیق ما محالست فهمیدن انفعالست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۳
اسمیم بیمسمی دیگر چه وانماییم
در چشمهسارتحقیق آبیکه نیست ماییم
هر چند در نظرها داریم ناز گوهر
یک سر چو سلک شبنم دررشتهٔ هواییم
بر موج و قطره جز نام فرقی نمیتوان بست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۶
دل حیرت آفرین است هر سو نظرگشاییم
در خانه هیچکس نیست آیینه است و ماییم
زین بیشتر چه باشد هنگامهٔ توهم
چونگرد صبح عمریست هیچیم و خود نماییم
ما را چو شمع ازین بزم بیخود گذشتنی هست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۷
از سعی ما نیامد جز زور درگریبان
چون شمع قطع کردیم شب تا سحر گریبان
در جستجوی مقصود نتوان به هرزه فرسود
از عالم خیالات دارد خبر گریبان
بلبل گر از دل جمع احرام بیضه بندی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۹
از نالهٔ دل ما تا کی رمیده رفتن
زین دردمند حرفی باید شنیده رفتن
بی نشئه زندگانی چندان نمک ندارد
حیف ست از این خرابات می ناکشیده رفتن
آهنگ بینشانی زین گلستان ضرور است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۱
اشکم ز بیقراری زد بر دَرِ چکیدن
افتادن است آخر اطفال را دویدن
از تیغِ مرگْ عاشق رنگ بقا نبازد
عمر دوباره گیرد چون ناخن از بریدن
فقر است و نقد تمکین، جاه است و موج خفّت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۰
بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن
چیزی به پیش دارد سر بر هوا نکردن
هنگامهٔ رعونت مندیش خاصهٔ شمع
در هر سرآتشی هست تا نقش پا نکردن
آیینهٔ حضوریم اما چه میتوانکرد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۶
از خود سری مچینید ادبار تا بهگردن
خلقیست زین چنین سر بیزار تا بهگردن
ای غافلان گر این است آثار سربلندی
فرقی نمیتوان یافت از دار تا به گردن
تسلیم تیغ تقدیر زین بیشتر چه بالد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۷
با ما نساخت آخر ذوق شراب خوردن
چون میوه زرد گشتیم از آفتاب خوردن
مستست طبع خود سر از کسب خلق بگذر
تا کم کند جنونت می با گلاب خوردن
گر محرمی برونآ از تشنهکامی حرص
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۷
خلقیست غافل اینجا از کشتن و درودن
چون خوشه های گندم صد چشم و یک غنودن
گل کردن حقیقت چندین مجاز جوشاند
بر خویش پرده ها بست این نغمه از سرودن
گر نوبهار هستی این رنگ جلوه دارد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۹
دل را به باد دادیم آه از نظر گشودن
این خانه بال و پر داشت در رهنِ در گشودن
آیینهٔ فضولی زنگارش از صفا به
تا چند چشم حقبین بر خیر و شر گشودن
زین خلق بیمروت انصاف جستن ما
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۴
درس کمال خود گیر از ناله سر کشیدن
تا برنیایی از خویش نتوان به خود رسیدن
خوبی یکی هزار است از شیوهٔ تواضع
ابروی نازگردد شاخ گل از خمیدن
تا گوش میتوان شد نتوان همه زبان شد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۶
ما را ز بار هستی تاکی غم خمیدن
آیینه هم سیه کرد دوش از نفسکشیدن
چندین گهر درین بحر افسرد و خاک گردید
یمن آنقدر ندارد بر عافیت تنیدن
رنگ شکسته دارد اقبال سرخ رویی
[...]