اشکم ز بیقراری زد بر دَرِ چکیدن
افتادن است آخر اطفال را دویدن
از تیغِ مرگْ عاشق رنگ بقا نبازد
عمر دوباره گیرد چون ناخن از بریدن
فقر است و نقد تمکین، جاه است و موج خفّت
از بحرْ بیقراری، از ساحلْ آرمیدن
ارباب رنگ دایم محوِ لباس خویشاند
از داغ نیست ممکن طاووس را پریدن
بیدل به جوی شمشیر خون جگر خورد آب
زندان بیقراران نبود جز آرمیدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیقراری و دردهای عاشقانه اشاره میکند. او میگوید که اشکهای او از بیقراری جاری میشود و به نوعی حوادثی که برای کودکان پیش میآید شبیه است. همچنین به این نکته اشاره دارد که عشق حتی در برابر مرگ نیز نمیتواند رنگ بگیرد و زندگی دوبارهای مانند ناخن پس از بریدن به دست خواهد آورد. فقر و جاهطلبی، جزو مشکلاتی هستند که انسانها با آن دست و پنجه نرم میکنند. در نهایت، شاعر به وضعیت انسانهای بیقرار و رنجکشیده اشاره میکند که از شدت درد و ناراحتی تنها به سکون و آرامش ظاهری میرسند، اما در باطن بیقرار هستند.
هوش مصنوعی: اشک من به خاطر بیقراریام بر زمین میچکد، شبیه به اینکه بچهها از روی هیجان و دوندگی به زمین میافتند.
هوش مصنوعی: عاشق از خطر مرگ نمیترسد؛ چون ممکن است دوباره زنده شود، مانند ناخنی که بعد از بریدن دوباره رشد میکند.
هوش مصنوعی: فقر و تنگدستی باعث وابستگی و سختی میشود، در حالی که مقام و عظمت با خوار و ذلت همراه است؛ مانند دریایی که از بیقراری به ساحل نزدیک میشود و دیگر نمیتواند آرام بگیرد.
هوش مصنوعی: سروران و بزرگان همیشه درگیر و مشغول ظواهر و زرق و برق خود هستند، و همین باعث میشود که نتوانند از آنچه که در ظاهر دارند، فراتر بروند یا به جایی دیگر پرواز کنند.
هوش مصنوعی: بیدل در عمق سختیها و دشواریها، با زخمهای عمیق خود، به دنبال آرامشی است که هرگز در دسترس او نیست. او در جستجوی آرامش در میانه نابسامانیها و رنجهاست، اما نمیتواند به آسودگی دست یابد و فقط به انتظار نشسته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای مرغ آسمانی آمد گه پریدن
وی آهوی معانی آمد گه چریدن
ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده
بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن
آمد تو را فتوحی روحی چگونه روحی
[...]
ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن
دوری نمیتواند پیوند ما بریدن
ترسم که جان شیرین هجران به لب رساند
تا وقت آن که باشد ما را به هم رسیدن
موقوف التفاتم تا کی رسد اجازت
[...]
با گوی گفت چو کان کای در هوای وصلت
پیوسته کار قدم از بار غم خمیدن
داری دمی سر آن کآئی برم اگر چه
با من ترا نباشد آئین آرمیدن
گویش چه گفت گفتا گر خوانی ار برانی
[...]
خواهیم چون زلیخا، یوسف رخی گزیدن
بس دامنش گرفتن، وانگه فرو کشیدن
بیجهد بر نیاید، جان عزیز باید
جان عزیز دادن، یوسف به جان خریدن
گم کردهایم خود را، راهی نمای مطرب
[...]
گر سرزنیغ نیزت دارد سر بریدن
من بار سر نخواهم بار دگر کشیدن
زینسان که دل به پارب زآن غمزه خواست تیری
یک تیر بر نشانه خواهد بفین رسیدن
هر کس به دفع دردی آرام یابد و من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.