گنجور

 
بیدل دهلوی

اسمیم بی‌مسمی دیگر چه وانماییم

در چشمه‌سارتحقیق آبی‌که نیست ماییم

هر چند در نظرها داریم ناز گوهر

یک سر چو سلک شبنم دررشتهٔ هواییم

بر موج و قطره جز نام فرقی نمی‌توان بست

ای غافلان دویی چیست ما هم همین شماییم

فطرت ز شرم اظهار پیشانی‌ام به نم داد

ما غرق صد خیالات زان یک عرق حیاییم

رمز عیان نهان ماند از بی‌تمیزی ما

گردون گره ندارد ما چشم اگر گشاییم

راهی به سعی تمثال وا شد ولی چه حاصل

آیینه نردبان نیست تا ما ز خود برآییم

بنیاد عهد هستی زبن بیشترچه باید

در خورد یک تامل خشت در وفاییم

از بیکسی نشستیم پامال سایهٔ خوبش

غمخوار ما دگرکیست بی‌بال و پر هماییم

بی نسبتی ازبن بزم بیرون نشاند ما را

بر گوشها گرانیم از بسکه تر صداییم

ترک ادب در این باغ چون ابر بی‌حیایی‌ست

پرواز می‌شود آب گر بال می‌گشاییم

ای بلبلان دمی چند مفت است شغل اوهام

در بیضه پرفشانی‌ست از آشیان جداییم

رنگ نبسته بر ما بیدادکرد ورنه

دست‌که را نگاریم‌، پای که را حناییم

گر رنگ‌ گل پرستیم یا جام می به دستیم

اینها جنون عشق است ما بلکه آشناییم

با دل اگر بجوشیم بیدل کجا خروشیم

دود همین سپندیم بانگ همین دراییم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode