گنجور

 
بیدل دهلوی

فرصت‌کمین پرواز چون نالهٔ سپندیم

چندان که سر به جیبیم چین گشتهٔ کمندیم

طاقت به زیر گردون خفت شکار پستی است

هرگاه پر شکستیم زین آشیان بلندیم

پرواز خاک غافل در دیده‌ها غبار است

عمری‌ست از فضولی ردیم ناپسندیم

امروز هیچکس نیست شایستهٔ ستودن

مضمون تهمتی چند با ناقصان چه بندیم

از بس رواج دارد افسانه‌های باطل

چون حرف حق درین بزم تلخیم گرچه قندیم

نامحرمان چه دانند شأن عسل چه دارد

در خانه‌ها حلاوت بیرون در گزندیم

ظلم است مرهم لطف از ما دریغ کردن

چون داغ سوزناکیم چون زخم دردمندیم

از اشک شمع گیرید معیار عبرت ما

آن سر که می‌کشیدیم آخر به پا فکندیم

شیرینی هوسها فرهاد کرد ما را

فرصت به جان کنی رفت دل از جهان نکندیم

آفاق کسوت شور تا کی به وهم بافد

ماتم خروش عبرت زین نیلگون پرندیم

بیدل درین ستمگاه از درد ناامیدی

بسیار گریه ‌کردیم اکنون بیا بخندیم