گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۳

 

هر سو نظرگشودیم زان جلوه رنگ دارد

آیینه خانه‌ها را یک عکس تنگ دارد

بیش وکم تو و ماست نقص وکمال فطرت

میزان عدل یکتا شرم از دو سنگ دارد

خفاش و سایه عمری‌ست از آفتاب دورند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۰

 

جایی‌ که جام در دست آن مه خرام دارد

مژگان گشودن آنجا مهتاب و بام دارد

عام است ذکر عشاق در معبد خیالش

گر برهمن نباشد بت رام رام دارد

دی آن نگار مخمور در پرده‌گردشی داشت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۱

 

دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد

بار نفس دو دم بیش آیینه برندارد

فرصت به دوش عبرت بسته است محمل ‌رنگ

کس زین بهار حیرت برگل نظر ندارد

محو جمال او را دادند همچو یاقوت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۵

 

اسرار در طبایع ضبط نفس ندارد

درپردهٔ خس و خار، آتش قفس ندارد

گو وهم سوده باشد بر چرخ تاج شاهان

سعی هما بلندی پیش مگس ندارد

خرد و بزرگ دنیا یکدست خودسرانند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۶

 

گلهای آن تبسم باغ فلک ندارد

صد صبح اگر بخندد یک لب نمک ندارد

رنگ دویی در این باغ رعنایی خیال است

سیر جهان تحقیق ملک و ملک ندارد

پوچ است غیر وحدت نقد حساب‌ کثرت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۲

 

این دور، دور حیز است‌، وضع متین که دارد

باد و بروت مردی غیر از سرین که دارد

آثار حق‌پرستی ختم است بر مخنث

غیر از دبر سرشتان سر بر زمین‌ که دارد

هرسو به حرکت نفس مطلق عنان بتازید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۸

 

در احتیاج نتوان بر سفله التجا برد

دست شکست حیف است باید به پیش‌ پا برد

قاصد به پیش دلدار تا نام مدعا برد

مکتوب ما عرق‌کرد چندانکه نقش ما برد

ابر بهار رحمت از شرم آب گردید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۰

 

ناموس عالم عین اندیشهٔ سوا برد

آیینه‌داری وهم از چشم ما حیا برد

راحت به ملک غفلت بنیاد بی‌خلل داشت

مژگان‌گشودن آخر سیلی شد و ز جا برد

دوری فسون وهم است اما چه می‌توان‌کرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۲

 

امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد

شرم تغافل آخر حق وفا ادا کرد

خاک رهیم ما را آسان نمی‌توان دید

مژگان خمید تا چشم آهنگ پیش پا کرد

گرد بساط تسلیم در عجز نازها داشت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۲

 

گرد مرا تحیّر، صبح جنون سبق ‌کرد

دستی نداشت طاقت‌، جیبم چنین‌ که شق‌ کرد

دل تشنهٔ جنونهاست از وهم و ظن مپرسید

زین دست مشق بسیار مجنون بر این ورق ‌کرد

پیداست شغل زاهد، وقت دگر چه باشد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۴

 

راه فضولی ما هم در ازل حیا زد

تا چشم باز کردیم مژگان به پشت پا زد

صبحی زگلشن راز بوی نفس جنون‌ کرد

برهردماغ چون‌گل صد عطسه زین هوا زد

دل داغ بی‌نصیبی است از غیرت فسردن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۴

 

تا مشرب محبت ننگ وفا نباشد

باید میان یاران ما و شما نباشد

بر ما خطا گرفتن از کیش شرم دور است

کس عبب‌کس نبیند تا بی‌حیا نباشد

با هرکه هرچه گویی سنجیده بایدت گفت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۷

 

رمز آشنای معنی هر خیره‌سر نباشد

طبع سلیم فضل است ارث ‌پدر نباشد

غفلت بهانه‌مشتاق خوابت فسانه‌مایل

بر دیده سخت ظلم است ‌گر گوش ‌کر نباشد

افشای راز الفت بر شرم واگذار‌ید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۸

 

مکتوب شوق هرگز بی‌نامه‌بر نباشد

ما و ز خویش رفتن قاصد اگر نباشد

هرجا تنید فطرت یک حلقه داشت‌ گردون

در فهم پرگار حکم دو سر نباشد

خاشاک را در آتش تاکی خیال پختن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۰

 

راحت نصیب ایجاد زنگ و حبش نباشد

در مردمک سیاهی نور است غش نباشد

یاران به شرم کوشید کان رمز آشنایی

بی‌پرده نیست ممکن بیگانه‌وش نباشد

تا از نفس غباری‌ست باید زبان‌ کشیدن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۳

 

هرچند خودنمایی تخت و حشم نباشد

در عرض بی‌حیایی آیینه‌ کم نباشد

پیش از خیال هستی باید در عدم زد

این دستگاه خجلت‌کاو یک دو دم نباشد

موضوع ‌کسوت جود دامن‌فشانیی هست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۹

 

خلوتسرای تحقیق کاشانهٔ که باشد

در بسته ششجهت باز این خانهٔ ‌که باشد

گردون‌دربن بیابان عمری‌ست بی‌سروباست

این گردباد یارب دیوانهٔ که باشد

بنیاد خلق امروز گرد خرابه دیدی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۳

 

صیاد بی‌نشانی پرواز رنگ ما شد

آن پر که داشت عنقا صرف خدنگ ما شد

روزی که اعتبارات سنجید نقد ذرات

رنگ پریده هرجا گل کرد سنگ ما شد

کم پایی طلب ماند ناقص خرام تحقیق

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۵

 

مکتوب مقصد ما از بیکسی فغان شد

قاصد نشد میسر دل خون شد و روان شد

دل بی‌رخ تو هیهات با ناله رفت در خاک

واسوخت این سپندان چندانکه سرمه‌دان شد

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۲

 

کم نیست صحبت دل‌گر مرد، زن نماند

آیینه خانه‌ای هست‌، گر انجمن نماند

گر حسرت هوس‌کیش بازآید از فضولی

کلفت‌ کراست هر چند گل در چمن نماند

افسون کاهش اینجا تاب و تب نفسهاست

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode