گنجور

 
بیدل دهلوی

صیاد بی‌نشانی پرواز رنگ ما شد

آن پر که داشت عنقا صرف خدنگ ما شد

روزی که اعتبارات سنجید نقد ذرات

رنگ پریده هرجا گل کرد سنگ ما شد

کم پایی طلب ماند ناقص خرام تحقیق

راه جهاد مسدود از کفش تنگ ما شد

در فکر دل فتادیم‌، راحت ز دست دادیم

صافی کدورت انگیخت آیینه زنگ ما شد

حیران ناتوانی ماندیم و عمر بگذشت

رنگ شکستهٔ ما قید فرنگ ما شد

در وادی املها کوشش نداشت تقصیر

کمفرصتی قدم زد تا عذر لنگ ما شد

رنگ بهار هستی تکلیف صد جنون داشت

هر سبزه‌ای که گل کرد زین باغ بنگ ما شد

اندوه بیدماغی درهم شکست ما را

مینا تهی شد از می چندانکه سنگ ما شد

دل برده بود ما را آن سوی نیستی‌ها

افسانهٔ قیامت چندی درنگ ما شد

گر فهم راز کردیم یا چشم باز کردیم

بر هر چه ناز کردیم سامان ننگ ما شد

چون شمع سیر این بزم با ما نساخت بیدل

مژگان گشودن آخر کام نهنگ ما شد