گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴

 

ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت

آب حیات رشحی از جام جانفزایت

هم خواجه تاش گردون دل بر وفا غلامت

هم پادشاه گیتی جان بر میان گدایت

هم چرخ خرقه‌پوشی در خانقاه عشقت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵

 

ای پرتو وجودت در عقل بی نهایت

هستی کاملت را نه ابتدا نه غایت

هستی هر دو عالم در هستی تو گمشد

ای هستی تو کامل باری زهی ولایت

ای صد هزار تشنه، لب‌خشک و جان پرآتش

[...]

عطار
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶

 

بد میکنند مردم زان بی‌وفا حکایت

وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت

بنیاد عشق ویران، گر می‌زنم تظلم

ترتیب عقل باطل، گر می‌کنم شکایت

صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه

[...]

اوحدی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

ای ابتدای دردت هر درد را نهایت

عشق ترا نه آخر شوق ترا نه غایت

ذوق عذاب تا کی بیگانه را چشانی

از رحمت تو ما را هست این قدر شکایت

در ماجرای عشقت علم و عمل نگنجد

[...]

کمال خجندی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت

گر نکته‌دانِ عشقی بشنو تو این حکایت

بی‌مزد بود و مِنَّت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدومِ بی‌عنایت

رندانِ تشنه‌لب را آبی نمی‌دهد کس

[...]

حافظ
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

ای رشک شاخ طوبی بالای دلربایت

بر وی لباس خوبی چست است چون قبایت

بر فرق تاجداران کفش تو تاج و هر یک

بنهاده تاج از سر چون کفش پیش پایت

سرهای سربلندان در حلقه کمندت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

رفت آنکه کام خواهم از لعل جانفزایت

یک گام بس به فرقم از نعل بادپایت

بستی قبا و رفتی بازآ که در فراقت

بر من لباس هستی شد تنگ چون قبایت

خو کرده ام به تیغت از زخم او ننالم

[...]

جامی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

در دل ز حق تعالی، شکریست بی‏نهایت

کو در کتاب خود کرد، در شأن تو حکایت‏

در وعده وصالت، نستخلفنّهم گفت

جان گر فشانم ارزد، این لطف و این عنایت

روزی که حق جدت، اشرار غصب کردند

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

در دل ز حق تعالی، شکریست بی‏نهایت

کو در کتاب خود کرد، در شأن تو حکایت‏

در وعده وصالت، نستخلفنّهم گفت

جان گر فشانم ارزد، این لطف و این عنایت

روزی که حق جدت، اشرار غصب کردند

[...]

فیض کاشانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

خوش آنکه گشته تسلیم بر حکمت از بدایت

لب بسته از بد و نیک نه شکر و نه شکایت

ای دشمن قوی چیست بیمت ز ما ضعیفان

ما را نه زور خصمی نه از کسی حمایت

بر درگه تو دادند پاداش خدمتم را

[...]

مشتاق اصفهانی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

من از غمت، زبانی، با خلق در شکایت

وز قصد من، نهانی، دل با تو در حکایت

از دست مانده فردی، گفتا ز عشق دردی

خوشتر نه کاش کردی از دل بدل سرایت

بر درد عشق جوییم درمان ز هم من و دل

[...]

آذر بیگدلی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهدکس

گویی ولی شناسان رفتند ازین ولایت

در این شب سیاهم گم گشت راهِ مقصود

از گوشه‌‌ای برون آی ای کوکبِ هدایت

این راه را نهایت صورت نمی‌توان بست

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

از بی وفایی یار دارم بسی شکایت

کومحرمی که گویم در پیش او حکایت

ای یار بر من زار رحم ورعایتی کن

کز شاه بر رعیت لازم بود رعایت

گفتم به دل میسر گردد وصال دلبر

[...]

بلند اقبال
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

ای بی وفا که عمری سازیم با جفایت

با ما سری نداری بازیم سر به پایت

بس خون که در دل افتاد از بوی باده تو

بس پای کو به گل ماند از حسن دست خایت

غوغای عهد ضحاک یکباره خیزد از خلق

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode