گنجور

 
مشتاق اصفهانی

خوش آنکه گشته تسلیم بر حکمت از بدایت

لب بسته از بد و نیک نه شکر و نه شکایت

ای دشمن قوی چیست بیمت ز ما ضعیفان

ما را نه زور خصمی نه از کسی حمایت

بر درگه تو دادند پاداش خدمتم را

هر خادمی که دارد مخدوم بی‌عنایت

درمانده داردم سخت آن سنگدل که در وی

نه گریه راست تأثیر نه ناله را سرایت

بستیم رخت از آن کو کانجاست خواری افزون

آن بنده که بیش است مستوجب رعایت

ما کجرو از الستیم ای هادی طریقت

آنرا بجو که باشد شایسته هدایت

چون در طلب نمیریم نادیده روی منزل

هم پای جستجو لنگ هم راه بینهایت

از بیم خوی تندت خون شد دلم چه سازم

نه طاقت خموشی نه جرأت شکایت

شد کشور دل ما ویران ز جور دشمن

دستی برآر وقت است ای صاحب ولایت

برد از حدیث وصلت خواب عدم جهانرا

فریاد ازین فسانه افغان از این حکایت

تا کی کشی ازو سر کز فیض طبع قانع

زان لب بود دوبوسی مشتاق را کفایت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode