گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

دور از تو جان سپردن، دشوار بود ما را

گر بیتو زنده ماندیم، معذور دار ما را

من بیگناهم، اول جرمی بگو و آنگه

خونم بریز؛ کآخر عذری بود جفا را

یک آشنا ندیدم، کز راه آشنایی

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

من از غمت، زبانی، با خلق در شکایت

وز قصد من، نهانی، دل با تو در حکایت

از دست مانده فردی، گفتا ز عشق دردی

خوشتر نه کاش کردی از دل بدل سرایت

بر درد عشق جوییم درمان ز هم من و دل

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

خاکش، اگر ز دوری، بر باد رفته باشد

آن یار نیست کش یار از یاد رفته باشد

با آنکه کشت خود را، از عشق خسرو، اما

مشکل زیاد شیرین، فرهاد رفته باشد

ذوق اسیری آن مرغ داند که از پی صید

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

ای ساربان خدا را، آهسته رو به منزل

کز هر طرف اسیری مانده است پای در گل

جمعی ز وصل سوزند، خلقی ز هجر میرند؛

ای وای اگر زمانی، بیرون روی ز محفل

با آن لبِ شکرریز، با آن نهال نوخیز؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

خوش آنکه از غم دل، حرفیش گفته باشم؛

حرفیش گفته باشم، حرفی شنفته باشم

خواهم ز بخت بیدار، روز و شبی که با یار

تا شب نشسته باشم، تا روز خفته باشم

چون میکشیم باری، جرمم بپرس؛ شاید

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

جانان نشسته تا من از شوق جان فشانم

من ایستاده تا او گوید: فشان، فشانم!

مشکل کنم فراموش، از پرفشانی دام؛

صد سال اگر پرو بال در آشیان فشانم!

محمل گذشت، و اشکم خاکی نهشت؛ تا من

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

ای باد بامدادی، میآیی از چه وادی؟!

کز بیدلان برآمد فریاد وافؤادی!

گفتم: بیا، که آبی بر آتشم فشانی؛

دردا که تا رسیدی، خاکم بباد دادی!

ساقی کله شکسته، مطرب ترانه بسته؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

ماه رخش چو بنمود، از طرف بام نیمی

از شرم کاست، تا شد ماه تمام نیمی

گیرم رها کنندم، مشکل رسم بجایی

زین بال کش قفس ریخت، نیمی و دام نیمی

از گرم خویی عشق، وز سرد مهری حسن؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

پیران بی گنه را، کشتی گر از نگاهی؛

جرمی نداری آری، طفلی و بیگناهی

هر جا نسیمی آید، کز وی دلم گشاید؛

خوشدل شوم که شاید، پیکی رسد زراهی

رحمی، وگرنه ترسم از سوز دل چو شمعم؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰ - تاریخ ده خوایق که محمد حسین خان تعمیر کرد.

 

آرایش زمانه، آقا حسین کامد

طبعش ببحر مایل، دستش به جود شایق

در کارهای بسته، فکرش کلید فاتح

بر سینه های خسته، نطقش طبیب حاذق

سیمش ز دست ریزان، چون خوی ز روی معشوق

[...]

آذر بیگدلی
 
 
sunny dark_mode