گنجور

 
آذر بیگدلی

ای ساربان خدا را، آهسته رو به منزل

کز هر طرف اسیری مانده است پای در گل

جمعی ز وصل سوزند، خلقی ز هجر میرند؛

ای وای اگر زمانی، بیرون روی ز محفل

با آن لبِ شکرریز، با آن نهال نوخیز؛

تا رفته‌ای ز گلشن، ای نازنین‌شمایل

هر غنچه ز اشتیاقت، چشمی است مانده در ره

هر سرو از فراقت، پایی است رفته در گل

خواهد گر آن ستمگر، جان و دلی ز آذر

هم دست شوید از جان هم چشم پوشد از دل!