گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸۳

 

در گلستان محبت سایه گل آتش است

آبروی اشک خون آلود بلبل آتش است

سوختیم از بی نیازی خرمن صد آرزو

در کف ما برق شمشیر توکل آتش است

حیرت نظاره شوخی حجاب دیده شد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸۸

 

عالم تمام شرح جگر خواری دل است

تفسیر نقطه ای که ز پرگاری دل است

خون می چکد ز قصه ام امشب حذر کنید

چنگ محبت است و گرفتاری دل است

دیوانگی به گرد غبارم نمی رسد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۸

 

قفل کتابخانه حیرت دل من است

صندوق رازهای محبت دل من است

صید نگاه گرم ز دام رمیدگی است

آیینه دار وحشت و الفت دل من است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۴

 

درد دوا فروش طبیب دل من است

بیتابی سپند شکیب دل من است

هرکس به قدر حوصله خویش می برد

کیفیت نگاه نصیب دل من است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱۳

 

مژگان او به دام نگاهم گرفته است

هرجا که می روم سر راهم گرفته است

آیم به کار دل همه گر روز محشر است

خونها که خورده است گواهم گرفته است

عشق خجل ز مسجد و میخانه کرده است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱۵

 

تا همتم به راه طلب پا نهاده است

پا بر سر هزار تمنا نهاده است

مجنون ندیده بالش راحت به خواب هم

گاهی سری به دامن صحرا نهاده است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱۷

 

سرگشتگی نشستنم از یاد برده است

بیهوده گردیم گرو از یاد برده است

در بیضه شکسته محبت دل مرا

از آشیان به خدمت صیاد برده است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱۸

 

دل با خیال لعل تو پیوند کرده است

در جام زهر چاشنی قند کرده است

زاهد بگیر ساغر و مستانه برفشان

این دست را که سبحه عسس بند کرده است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۲۳

 

کشت جهان ز نشو و نما پاک مانده است

آن دانه صرف برده که در خاک مانده است

در صیدگاه او زغبارم اثر نماند

خونم هنوز در رگ فتراک مانده است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۱

 

شمع و چراغ مجلس مستان می و نی است

جام و کدوی باده پرستان جم و کی است

گو با دو دست پاس سر خود نگاه دار

چون عینک آنکه چشم حسودیش در پی است

مردانه گر ز وادی سر بگذرد کسی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۲

 

آهم ز لخت دل فلک گل ستاره ای است

حیرانیم بهار بهشت نظاره ای است

دیوانه دلی که به صحرا دویده باز

هر اختری چو دانه زنجیر پاره ای است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴۱

 

دامان فتنه گل به میان سخن شکست

دریاب توبه را که خمار چمن شکست

از بوی نافه خون دلم جوش می زند

از خوی طره که دماغ ختن شکست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴۵

 

عالم شکار فتنه چشم سیاه اوست

هر جا که می روم سر تیر نگاه اوست

سرهای غنچه بسته به فتراک نو بهار

صیاد ما که سایه گل دامگاه اوست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴۶

 

گل خانه زاد خاک ره انتظار کیست

پرواز عندلیب به بال غبار کیست

خورشید زر خریده دود چراغ من

شامم ز یمن عشق کم از روزگار نیست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵۲

 

گلشن تویی بهار شکفتن به کام کیست

شمشاد بنده تو رعونت غلام کیست

بی جلوه خوشخرامی و بی خنده خوش نمک

سرو و گل از تو بلبل و قمری به دام کیست

مستی ندیده ام که سراغی نکره ام

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵۵

 

هر کس از خیال نگاه تو دور نیست

گر حور آیدش به نظر بی قصور نیست

داد دل از نهفتن رازی توان گرفت

در کار عشق ناله و آهی ضرور نیست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵۶

 

یک شب که اشک تشنه افشای راز نیست

بیدرد را گمان که دلم در گداز نیست

چون عشق گرم شد نشناسد جوان و پیر

گل را به بزم شعله زخار امتیاز نیست

گر چشم عاشق است کزو به شکاف گور

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۲

 

دل در قدح ز شوق لبت آفتاب داشت

در آب لعل آتش ما پیچ و تاب داشت

مطلب گداخت شوخی دشنام را چه شد

حرف به لب نیامده ما جواب داشت

آزاده را فسانه راحت هم آفت است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۷۸

 

افسون غم ز خاطر من می توان گرفت

راه شکفتگی به چمن می توان گرفت

در گلشنی گداخته خاموشیت مرا

کز غنچه هم گلاب سخن می توان گرفت

دارد شهید زندگیم بی تو آسمان

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸۲

 

ساقی مرا به باده بیغش چه احتیاج

مهر توام نواخت به آتش چه احتیاج

در کار نیست قوت بازو به صید ما

آنجا که جذبه هست کشاکش چه احتیاج

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode