گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

موج حیات از آن گل رخساره نگسلد

فیض مدام از آن لب می خواره نگسلد

حیرت مرا چو آینه، وصل مدام داد

از روی یار، رشتهٔ نظاره نگسلد

بستند از ازل رگ جان را به تیغ او

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۳

 

کام طمع ز لذت دنیا نگاه دار

امروز، پاس دولت فردا نگاه دار

هر گوشه جوش جلوهٔ یار است، دیده را

آیینه وار محو تماشا نگاه دار

هر عقده ای به عهده تدبیر ناخنی ست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

ای دل، به ناله از جگر خاره خون برآر

با می، دمار از خرد ذوفنون برآر

شیرین به کام خسرو و ناکام کوهکن

ای رشک، تیغی از کمر بیستون برآر

از نیشتر علاج رگ جان خویش کن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱

 

ای عشق، خون دیده مرا در ایاغ ریز

در جیب جان سوخته، یک مشت داغ ریز

اززهد خشک مهر و وفاگل نمی کند

خونش به خاک شوره زمین فراغ ریز

از غیب بشکفان لب لعلی به طالعم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

با یار نیست دوری ما راکمی هنوز

در عشق محرمیم به نامحرمی هنوز

افشرده بود رنگ خزانم بهار را

خون می چکد ز ناصیه خرمی هنوز

با آن که گشته ام نمکستان خنده ات

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۵

 

جز خون به بزم ما می نابی ندید کس

غیر از دل برشته کبابی ندید کس

آیا کدام شیوه، دل آشوب عاشق است؟

روی تو را ز طرف نقابی ندید کس

در دهر گوشه ای که توان زیستن کجاست؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۶

 

دلها ز جلوه خون شد و یاری ندید کس

عالم به گرد رفت و سواری ندید کس

سرگشتگان چو موج بسی دست و پا زدند

زین بحر بیکرانه، کناری ندید کس

رخسار نانموده، دل از عشق سوختی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

ای ساقی صبوح نجات از خمار بخش

جامی به طاق ابروی صبح بهار بخش

تا کی به قید عالم صورت به سر بریم؟

آیینه را خلاصی ازین زنگبار بخش

آرام سوز، حوصله ای کن نصیب ما

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴

 

دارم ز ریزش مژه، جیب و کنار خوش

باشد چمن به سایهٔ ابر بهار خوش

چون شیشه‎ی شکسته، در افسرده انجمن

می آیدم ز گریهٔ بی اختیار خوش

هر جا معاشران تو باشند اهل دل

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷

 

دارم ز داغ دل چمنی در کنار خویش

در زیر بال می گذرانم بهار خویش

برق از زمین سوختهٔ ما چه می برد

چون نخل آه، فارغم از برگ و بار خویش

گر نیست در بغل شب بخت مرا سحر

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳

 

آیا همای تیر تو جوید نشان خویش؟

ما می زنیم قرعه به مشت استخوان خویش

گردن بزن، بسوز، بکش، جسم و جان ز توست

چون شمع فارغیم ز سود و زیان خویش

صد ره به من کشد دلت امّا چه فایده؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶

 

یک دم به مزد دیده شب زنده دار خویش

می خواستم چو اشک تو را در کنار خویش

رنگین نگشت تیغ نگاهت زخون ما

آخر شکسته رنگی ما کرد کار خویش

چون در امید وعدهٔ وصلت سفید شد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶

 

هجران رسیده، کی برد از روزگار، فیض

شاخ بریده را نبود از بهار، فیض

می پرورد نگاه تو هر ذرّه را چو مهر

عام است دور چشم تو در روزگار فیض

اقلیم بیخودی همه فصلیش خوش هواست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

ای تاب سنبلت زده بر مشک ناب خط

حسنت کشیده بر ورق آفتاب خط

رسم است موی را رسد از شعله پیچ و تاب

زانرو نمی شود، نخورد پیچ و تاب خط

محرومیم ز رحم تو بسیار دور بود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۸

 

عشاق را ز سیر گل و ارغوان چه حظ؟

بی جلوه جمال تو از گلستان چه حظ؟

دور از وصال یار چه لذت ز روزگار؟

بی یوسف از مرافقت کاروان چه حظ؟

از سیرگل به دیده خلد خار بی رخت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۹

 

نی می سرود با دل پرشور در سماع

افسانه ای که آمد از آن طور در سماع

فتوا نویس شرع به خونش ترانه سنج

دل از طرب به سینهٔ منصور در سماع

افکنده آتشی به جهان های و هوی من

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۰

 

رخ برفروختی، زدی آتش به جان شمع

گل کرد در حضور تو، سوز نهان شمع

پروانه را به خلوت آغوش می کشد

نازم به گرمی دل نامهربان شمع

کی روشناس مجلس روحانیون شود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۴

 

دایم به تلخ کامی یاران خورم دریغ

بر خوان دهر سفله به مهمان خورم دریغ

مشت استخوان به کام و گلوی هما کنند

ز انعام چرخ؟ بر لب و دندان خورم دریغ

لیلی حرم نشین سیه خانهٔ دل است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

یک مشت سفله مانده بجا از کرام خلق

ننگ است در زمانه زبان را ز نام خلق

چون زهر جانگزای، گلوگیر می شود

نتون زلال خضر کشیدن ز جام خلق

امروز در لباس کمالند ناقصان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۶

 

بر سر زدیم لالهٔ داغی به جای گل

داریم گریه ای که بود خونبهای گل

ما و سرود ناله درد آشنای خوبش

تا کی رسد به خاطر دیر آشنای گل

الفت به ساده لوحی ما خنده می زند

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۳
sunny dark_mode