گنجور

 
حزین لاهیجی

جز خون به بزم ما می نابی ندید کس

غیر از دل برشته کبابی ندید کس

آیا کدام شیوه، دل آشوب عاشق است؟

روی تو را ز طرف نقابی ندید کس

در دهر گوشه ای که توان زیستن کجاست؟

اینجا به کام جغد، خرابی ندید کس

در حیرتم که شادی و غم را مدار چیست؟

لطفی عیان نگشت و عتابی ندید کس

جز مهر اوکه در دل صدپارهٔ من است

در شیشهٔ شکسته، شرابی ندید کس

یک دل نشد ز چرخ سیه کاسه کامیاب

زین جام سرنگون دم آبی ندید کس

مژگان چو خار در قدم اشک گرم سوخت

آتش فشان چو دیده، سحابی ندید کس

باشد بهشت، صحبت دیوانگان حزین

کز پند عاقلانه عذابی ندید کس

 
 
 
بابافغانی

زین بحر نیلگون دم آبی ندید کس

سرها فرود رفت و حبابی ندید کس

پیوسته زهر می چکد از شیشه ی سپهر

هرگز در این قرابه شرابی ندید کس

مردم تمام در پی آبادی خودند

[...]

نظیری نیشابوری

فصلی چنین گذشت و سحابی ندید کس

بر کشت تشنه یی نم آبی ندید کس

باران گریه ای نفشاند ابر دیده ای

برق میی و رعد ربابی ندید کس

چندان که وحش و طیر فکندیم در کمند

[...]

صائب تبریزی

صد گل به باد رفت و گلابی ندید کس

صد تاک خشک گشت و شرابی ندید کس

باتشنگی بساز که در ساغرسپهر

غیر از دل گداخته ،آبی ندیدکس

آب حیات می طلبد حرص تشنه لب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه