گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰

 

در مطلعی که وصف دهانش بیان کنم

غیر از میان چه قافیه آندهان کنم

چون خودفروش سود زسوا ندیده ایم

گر خاک را بزر بفروشم زیان کنم

خاموشی است ذکر خفی نزد سالکان

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱

 

کامی ز روزگار ستمگر گرفته ایم

خود را اگر بخاک برابر گرفته ایم

گرمی ز جزوناری ما برطرف شدست

از بسکه حرف سرد بتن بر گرفته ایم

پر را بشکل خنجر صیاد دیده ایم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸

 

هر دم مشو سوار به عزم شکار من

آتش مزن بخانه زین شهسوار من

کوتاه گشت از همه جا رشته امید

از بسکه روزگار گره زد بکار من

پژمرده گشت گلشن عیشم چنانکه نیست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱

 

آمد بهار و لشکر گل در رکاب او

صحرانشین بود سپه بیحساب او

هر نوبهار طفل دبستان گلشنست

هر غنچه ایکه وا شده باشد کتاب او

بلبل بروی گل غزلی را که سر کند

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۲

 

غنچه یکی ز جمله خونین دلان تو

رفته فرو بخویش بفکر دهان تو

از بهر کشتن دو جهان آن کمر بس است

شمشیر احتیاج ندارد میان تو

هر جا که فتنه ایست در ابروت جا گرفت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳

 

ایدل بسنگلاخ هوسها قدم منه

از کنج یأس روی بباغ ارم منه

بر نوک نیشتر نهی ار دیده امید

سهل است چشم بر کف اهل کرم منه

حمال حرص و آر خودی اینقدر بسست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۰

 

اشکم ز دل چو شعله فروزان برآمده

طوفانم از تنور بدینسان برآمده

رفتی و مضطرب ز قفایت دویده اشک

چون لشکری که از پی سلطان برآمده

جائی بدلگشائی چشمت ندیده است

[...]

کلیم
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode