گنجور

 
کلیم

هر دم مشو سوار به عزم شکار من

آتش مزن بخانه زین شهسوار من

کوتاه گشت از همه جا رشته امید

از بسکه روزگار گره زد بکار من

پژمرده گشت گلشن عیشم چنانکه نیست

یک گل درو که خنده زند بر بهار من

شد سینه چاک و سوزن مژگان تو دمی

چون رشته سرشک نیاید بکار من

صحرا کنون خوشست که از فیض گریه ام

روییده سبزه چون مژه آبدار من

زنگار گیرد آینه گر در بغل نهم

از بس مکدرست دل پر غبار من

آئینه ایست جام و تو حیران خویشتن

ساغر از آن ز کف ننهی میگسار من

خم گرچه سالها به فلاطون نشسته است

دور از لبت نکرد علاج خمار من

گرم است بسکه تربتم از سوز دل کلیم

شمع از دو سر گداخته شد بر مزار من

 
 
 
ناصرخسرو

تا کی کنی گله که نه خوب است کار من

وز تیر ماه تیره‌تر آمد بهار من؟

چون بنگری که شست بدادی به طمع شش

نوحه کنی که وای گل و وای خار من

چون من ز بهر مال دهم روزگار خویش

[...]

مسعود سعد سلمان

ای خوشدل ای عزیز گرانمایه یار من

ای نیکخواه یار من و دوستدار من

رفتی و هیچ گونه نیابی ز غم قرار

با خویشتن ببردی مانا قرار من

مهجورم و به روز فراق تو جفت من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

بربود روزگار تو را از کنار من

وز تن ببرد داغ فراقت قرار من

جفت دگر کسی و غمان تو جفت من

یار دگر کسی و فراق تو یار من

تو شادمانه جای دگر بر مراد خویش

[...]

وطواط

تا پسندی ز من سر زلف ، ای نگار من

شوریده گشت چون سر زلف تو کار من

بر عارض تو زلف تو گشتست بی قرار

زان بی قرار زلف ربودی قرار من

تو جفت دیگری شدی و درد جفت من

[...]

انوری

ای باد صبحدم خبری ده ز یار من

کز هجر او شدست پژولیده کار من

او بود غمگسار من اندر همه جهان

او رفت و نیست جز غم او غمگسار من

بی‌کار نیستم که مرا عشق اوست کار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه