گنجور

 
کلیم

ایدل بسنگلاخ هوسها قدم منه

از کنج یأس روی بباغ ارم منه

بر نوک نیشتر نهی ار دیده امید

سهل است چشم بر کف اهل کرم منه

حمال حرص و آر خودی اینقدر بسست

بر دوش بار منت کس بیش و کم منه

تعریف خودپسند سخن ناشنو مکن

او خودت کرست پنبه بگوشش تو هم منه

تا خون زدست خویش توا نخورد زینهار

همت بورز و لب بلب جام جم منه

دکان عرض غفلت در سینه وا مکن

صد رنگ آرزو را بر روی هم منه

با خود نشان بوادی آوارگی مبر

جائیکه نقش پای بماند قدم منه

راه و روش ز نخل خزان دیده یاد گیر

گاه خزان پیری دل بر درم منه

طبل تهی نکوست گر آوازه ات هواست

هر رطب و یابسی که بود در شکم منه

خود را نشان ناوک شهرت مکن کلیم

از نام ننگ دار و بمحضر قلم منه