گنجور

 
کلیم

آمد بهار و لشکر گل در رکاب او

صحرانشین بود سپه بیحساب او

هر نوبهار طفل دبستان گلشنست

هر غنچه ایکه وا شده باشد کتاب او

بلبل بروی گل غزلی را که سر کند

بیدردم ار بدیهه نگویم جواب او

خوش آب و رنگ لاله فزون شد مگر نوبهار

آمیخت خون توبه ما با شراب او

نرگس بلاله بیند و دارد تأسفی

چون سرخوشی که سوخته باشد کباب او

بر شاخ از شکوفه فکندست نوبهار

پیراهن تری که نیفشرده آب او

هر جا که خوشدلی است ز محنت نشانه ایست

بنگر بشاهد گل و نیلی نقاب او

با شرم او کلیم چه سازم که همچو گل

هر چند مست گشت فزون شد حجاب او

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

ماند بچنگ دشمن پرتاب تاب او

باشد گشاده بر همه ارباب باب او

مسعود سعد سلمان

بر من بتافت یار و بتابم ز تاب او

طاقت نماند پیش مرا با عتاب او

این روی پر ز دره و در خوشاب گشت

از آرزوی دره و در خوشاب او

از رشگ آن نقاب که بر روی او رسد

[...]

ابن یمین

کردم سئوال از کرم خواجه حاجتی

بیرون ز وعده ئی نشنیدم جواب او

طبعش بگاه وعده بود راست چون سحاب

با رعد و برق لیک نبارد سحاب او

نی ابر باز میشود از روی آسمان

[...]

جامی

آن ترک نیم مست که جان شد خراب او

صد بار سوختیم ز ناز و عتاب او

بر طرف بام اگر مه شبگرد بیندش

شرمنده گردد از رخ چون آفتاب او

من کیستم که بوسه زنم پای دوست کاش

[...]

سعیدا

هر کس شکست طرهٔ پرپیچ و تاب او

زلفش چو مار گشت و درآمد به خواب او

یک بوسه ای که دل طلبد ز آن دهان تنگ

صد بحث می کند لب حاضر جواب او

برکند صبر لنگر سنگین خویش را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه