گنجور

 
کلیم

اشکم ز دل چو شعله فروزان برآمده

طوفانم از تنور بدینسان برآمده

رفتی و مضطرب ز قفایت دویده اشک

چون لشکری که از پی سلطان برآمده

جائی بدلگشائی چشمت ندیده است

تا سرمه از سواد صفاهان برآمده

از بسکه روزگار دنی سفله پرورست

از تخم لاله خار مغیلان برآمده

از تیغ عمر خط تو کوتاه کی شود

چون از کنار چشمه حیوان برآمده

معشوق خورد سال درآید بقید ضبط

سروی که قد کشیده ز بستان برآمده

جستم بسی ز شش جهت و هفت کشورش

آسودگی ز عالم امکان برآمده

گل گل و باده چهره سبزان هند بین

در باغ حسن لاله ز ریحان برآمده

در آرزوی خاتم لعلت ز بس گداخت

انگشتری ز دست سلیمان برآمده

رستائیست هر که نباشد ز شهر عشق

هرچند چون کلیم ز یونان برآمده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فلکی شروانی

ای از تو نام گوهر شاهان برآمده

اعدات یکسر از سر و سامان برآمده

از مهر خاتم تو به اعجاز در جهان

آوازه نگین سلیمان برآمده

در نامه کفایت و روزی و نام و ننگ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فلکی شروانی
اهلی شیرازی

از خواب جامه چاک و پریشان برآمده

صبح قیامتش ز گریبان برآمده

ای مردم دو دیده به کشتی چشم من

بنشین که از فراق تو طوفان برآمده

دور از گل رخ تو چو مجنون گریستم

[...]

بابافغانی

نخل قدت که از چمن جان برآمده

شاخ گلی بصورت انسان برآمده

از پای تا به سر همه جانست آن نهال

گویا ز آب چشمه ی حیوان برآمده

اکنون تویی جمیل جهان گرچه پیش ازین

[...]

عرفی

جانم ز سینه بر زه دامان بر آمده

گویی به عزم خدمت جانان بر آمده

ناز غرور کی نهد از سر که این نهال

گویی بر آب دیدهٔ رضوان بر آمده

با دل بگوی عیب شهادت که این اسیر

[...]

فصیحی هروی

هر خار کان ز گلشن هجران برآمده

در پای دل شکسته و از جان برآمده

بهر نثار تیغ جفایت مرا چو شمع

هر دم سر دگر ز گریبان برآمده

از بس به ذوق ناوک جور تو خورده‌ایم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه