گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱

 

هرکس به روز نیک مرا غمگسار شد

در روز بد مرا دژم روزگار شد

ساقی توئی و ساده دلی بین که شیخ شهر

باور نمی کند که ملک میگسار شد

بنمای رخ که چهره نمی داند از نقاب

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲

 

کو عشق کاز شمایل عقلم جنون چکد

از گریه نوش ریزد و از خنده خون چکد

لب تشنگی ز ریشهٔ چشمم کشد برون

آن قطره های خون که ز ریش درون چکد

خوش دل بدانم ار بچکد خون دل ز چشم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹

 

در ملک عشق هر که شهیدش نمی کنند

گفت و شنید ماتم و عیدش نمی کنند

یوسف وش آن که راست رود بهر فتح باب

محتاج التفات کلیدش نمی کنند

یا رب کجا بریم وفا را که این متاع

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴

 

گر نیم قطره ز دهان سبو چکد

بال فرشته فرش کنم که بر او چکد

امید را بکُش، به نهانی، که تا ابد

اشگ مصیبت از مژهٔ آرزو چکد

بعد از هلاک گر بفشارند خاک من

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵

 

بازم به طوف کعبه احرام تازه شد

ذوقم به بوسه های لب جام تازه شد

گشتیم باز می کش و ارباب شید را

آئین طعن وشیوهٔ دشنام تازه شد

ذوقم نمانده بود ز خونابه های تلخ

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸

 

معلوم کز ترشح اشکی چه کم شود

آن آتشی که از دل جیحون علم شود

گر غم شود هلاک، شهیدان عشق را

در روضه بحث بر سر میراث غم شود

داند غبار دردم و آسوده خواندم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱

 

آنان که وصف تو تقریر می‌کنند

خواب ندیده را تعبیر می‌کنند

از صدق اهل بتکده هم اعتماد رفت

از بس که اهل صومعه تزویر می‌کنند

مردان کار راه‌نشین عباد شد

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳

 

مجنون که عیشش از غم لیلی شود لذیذ

حرمان به کام او چو تمنا شود لذیذ

حشمت به لذت است ولی که رسد به صلح

کی اضطراب همچو تسلی شود لذیذ

این تلخ گریه را شکرآمیزش کن به خند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳

 

جان رفت و سوزد از تو دل ناتوان هنوز

شد خاک دیدهٔ مژه ام خون فشان هنوز

ای عالم فراغ، مروت، که هست زان

جان های زخم خورده ز پی دوان هنوز

خاکم به باد رفت سراسیمه هر طرف

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴

 

ای دل ز شوق آن مه نامهربان بسوز

تنها به گوشه ای رو تا می توان بسوز

کردی قبول منصب پروانگی دلا

خود را زدی به آتش او، این زمان بسوز

این شعله در جگر نتوان بیش از این نهفت

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹

 

حاشا که برق حسن بود عشق خانه سوز

برق است حسن، شعله گداز و بهانه سوز

تا کی بهانه گیری و آسودگی، که هست

ناموس درد پرور و صدها بهانه سوز

در مزرع جهان مفشان دانهٔ امید

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲

 

کونین مست و بادهٔ نابی ندیده کس

سیراب دو عالم و آبی ندیده کس

مردند تلخ کام جهانی و هیچ گاه

در جام عشوه زهر عتابی ندیده کس

مخمور نیمه مست فراوان بود، فغان

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴

 

تا برده‌ام به مدرسهٔ عشق رخت خویش

دارم وظیفه از جگر لخت‌لخت خویش

مخمور خامشی‌ام، فراموش کرده‌ایم

هم عهدهای ساقی و هم روی سخت خویش

شاهی که ظلم را به میانجی عنان دهد

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹

 

درمانده ام به صحبت امید و بیم خویش

گه نوحه سنج خویشم و گاهی ندیم خویش

کامی که از شرف محک جود حاتم است

می بایدم گرفت از بخت لئیم خویش

هوشم فدای نکهت آن گل که تا ابد

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱

 

از یاد برده ام روش مهر و کین خویش

نسیان نشانده ام به یسار و یمین خویش

رفتم به بت شکستن و هنگام بازگشت

با برهمن گذاشتم از ننگ دین خویش

دردا که رفت فرصت و دهقان طینتم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶

 

رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش

در راه دل سبیل کنم آبروی خویش

بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم

خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش

شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۳

 

فصل بهار است و شُکر نسیم بهار فرض

می در پیاله واجب و گل در کنار فرض

چندان اسیر شد دل وارستگان که گشت

شکر کرشمه های تو بر روزگار فرض

صیاد غمزهٔ تو چو زه بر بست بر کمان

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۶

 

باز این منم به صد دل خشنود در سماع

دیوانه وش ز نغمهٔ داود در سماع

رویم به روی دلبر و قوال در سرود

دستم به دست شاهد مقصود در سماع

پرهیز ای فرشته که اینک به عرش و فرش

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱

 

صد مُهر می نهم به لب گفت و گوی دل

تا گَرد غم به شِکوه نجنبد ز روی دل

دامن به سلسبیل نیالاید آن که او

در چشمه سار درد کند شست و شوی دل

بگداختیم مرهم و الماس ریختیم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۳

 

تنها نشین گوشهٔ غمخانهٔ خودیم

گنج غمیم و در دل ویرانهٔ خودیم

لب تر نکرده ایم ز جام و سبوی کس

جاوید مست جرعه و پیمانهٔ خودیم

با غم نشسته ایم به تدبیر عقل خویش

[...]

عرفی
 
 
۱
۲۷۲
۲۷۳
۲۷۴
۲۷۵
۲۷۶
۵۵۶
sunny dark_mode