گنجور

 
عرفی

آنان که وصف تو تقریر می‌کنند

خواب ندیده را تعبیر می‌کنند

از صدق اهل بتکده هم اعتماد رفت

از بس که اهل صومعه تزویر می‌کنند

مردان کار راه‌نشین عباد شد

بازیچهٔ دوستان همه تزویر می‌کنند

ای بی‌غمان حذر که ندیمان بزم عشق

طفلان خام را به نفس پیر می‌کنند

هرچند آشنای رموزند زیرکان

نازک مگو حدیث که تکفیر می‌کنند

چون اهل راز نکته سرایند گوش دار

زیبق به گوش ریز چو تفسیر می‌کنند

منکر مشو چو نقش نبینی که اهل رمز

لوح و قلم گذاشته تحریر می‌کنند

اندیشه‌ای دریغ مدار از دل خراب

کاین خانه به وسوسه تعمیر می‌کنند

این آه و نالهٔ عرفی از آتش سرشته‌اند

مگشای لب، مباد که تأثیر می‌کنند