گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰

 

دلبر بِرَفت و دلشدگان را خبر نکرد

یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد

یا بختِ من طریقِ مروت فروگذاشت

یا او به شاهراهِ طریقت گذر نکرد

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰

 

ای پستهٔ تو خنده زده بر حدیثِ قند

مشتاقم از برای خدا یک شِکَر بخند

طوبی ز قامتِ تو نیارد که دَم زند

زین قصّه بگذرم که سخن می‌شود بلند

خواهی که برنخیزدت از دیده رودِ خون

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

گر مِی‌فروش حاجتِ رندان روا کند

ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا

غیرت نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند

حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند

دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی

باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸

 

گفتم کِی ام دهان و لبت کامران کنند؟

گفتا به چشم هر چه تو گویی چُنان کنند

گفتم خَراجِ مصر طلب می‌کند لبت

گفتا در این معامله کمتر زیان کنند

گفتم به نقطهٔ دهنت خود که بُرد راه؟

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

دانی که چنگ و عود چه تَقریر می‌کنند؟

پنهان خورید باده که تَعزیر می‌کنند

ناموسِ عشق و رونقِ عُشّاق می‌بَرند

عیبِ جوان و سرزنشِ پیر می‌کنند

جز قلبِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴

 

دیدم به خوابِ خوش که به دستم پیاله بود

تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود

چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت

تدبیرِ ما به دستِ شرابِ دوساله بود

آن نافهٔ مراد که می‌خواستم ز بخت

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰

 

از دیده خونِ دل همه بر رویِ ما رَوَد

بر رویِ ما ز دیده چه گویم چه‌ها رَوَد

ما در درونِ سینه هوایی نهفته‌ایم

بر باد اگر رَوَد دلِ ما زان هوا رود

خورشیدِ خاوری کُنَد از رَشک جامه چاک

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵

 

ساقی حدیثِ سرو و گل و لاله می‌رود

وین بحث با ثَلاثهٔ غَسّاله می‌رود

مِی ده که نوعروسِ چمن حَدِّ حُسن یافت

کار این زمان ز صنعتِ دَلّاله می‌رود

شِکَّرشِکن شَوَند همه طوطیانِ هند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶

 

ترسم که اشک در غمِ ما پرده‌در شود

وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود

گویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبر

آری شود، ولیک به خونِ جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹

 

بخت از دهانِ دوست نشانم نمی‌دهد

دولت خبر ز رازِ نهانم نمی‌دهد

از بهرِ بوسه‌ای ز لبش جان همی‌دهم

اینم همی‌سِتانَد و آنم نمی‌دهد

مُردم در این فِراق و در آن پرده راه نیست

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳

 

بویِ خوشِ تو هر که ز بادِ صبا شنید

از یارِ آشْنا سخنِ آشْنا شنید

ای شاهِ حُسن چشم به حالِ گدا فِکَن

کـ‌این گوش بس حکایتِ شاه و گدا شنید

خوش می‌کنم به بادهٔ مُشکین مشامِ جان

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶

 

عید است و آخِرِ گُل و یاران در انتظار

ساقی به رویِ شاه ببین ماه و مِی بیار

دل برگرفته بودم از ایّام گُل، ولی

کاری بِکَرد همّت پاکانِ روزه دار

دل در جهان مَبَند و به مستی سؤال کن

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳

 

ای خُرَّم از فروغِ رُخَت لاله زارِ عمر

بازآ که ریخت بی گُلِ رویت بهارِ عمر

از دیده گر سرشک چو باران چِکَد رواست

کاندر غمت چو برق بِشُد روزگارِ عمر

این یک دو دَم که مهلتِ دیدار ممکن است

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴

 

دیگر ز شاخِ سروِ سَهی بلبلِ صبور

گلبانگ زد که چشمِ بد از رویِ گُل به دور

ای گُل به شُکرِ آن که تویی پادشاهِ حُسن

با بلبلانِ بی‌دلِ شیدا مَکُن غرور

از دستِ غیبتِ تو شکایت نمی‌کنم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰

 

ای سروِ نازِ حُسن که خوش می‌روی به ناز

عُشّاق را به نازِ تو هر لحظه صد نیاز

فرخنده باد طلعتِ خوبت که در ازل

بُبْریده‌اند بر قدِ سَرْوَت قبایِ ناز

آن را که بویِ عَنبر زلفِ تو آرزوست

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵

 

صوفی گُلی بچین و مُرَقَّع به خار بخش

وین زهدِ خشک را به مِی خوشگوار بخش

طامات و شَطح در رَهِ آهنگِ چنگ نِه

تسبیح و طَیلَسان به مِی و مِیگُسار بخش

زُهدِ گران که شاهد و ساقی نمی‌خرند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵

 

در عهدِ پادشاهِ خطابخشِ جُرم پوش

حافظ قَرابه کَش شد و مفتی پیاله نوش

صوفی ز کُنجِ صومعه با پایِ خُم نشست

تا دید محتسب که سَبو می‌کشد به دوش

احوالِ شیخ و قاضی و شُربُ الیَهودِشان

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱

 

ما آزموده‌ایم در این شهر بختِ خویش

بیرون کشید باید از این وَرطه رَختِ خویش

از بس که دست می‌گَزَم و آه می‌کشم

آتش زدم چو گُل به تنِ لَخت لَختِ خویش

دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲

 

بُشری اِذِ السَّلامةُ حَلَّت بِذی سَلَم

لِلّهِ حمدُ مُعتَرِفٍ غایةَ النِّعَم

آن خوش خبر کجاست؟ که این فتح مژده داد

تا جان فِشانَمَش چو زر و سیم در قَدَم

از بازگشتِ شاه در این طُرفِه منزل است

[...]

حافظ
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode