گنجور

 
۱
۲
 

کسایی » دیوان اشعار » نرگس

 

نرگس نگر، چگونه همی عاشقی کند

بر چشمکان آن صنم خَلُّخی‌نژاد

گویی مگر کسی بشد، از آب زعفران

انگشت زرد کرد و به کافور بر نهاد

۲ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » مرگ امیر

 

آن کس که بر امیر درِ مرگ باز کرد

بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد

۱ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » آن خوشه های رز ...

 

آن خوشه های رز نگر آویخته سیاه

گویی همی شبه به زمرد در اوژنند

وان بانگ چَزد بشنو ، از باغ نیمروز

همچون سفال نو که به آبش فرو زنند

۲ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » صبح و نبید

 

صبح آمد و علامت مصقول بر کشید

وز آسمان شمامهٔ کافور بر دمید

گویی که دوست قُرطهٔ شَعر کبود خویش

تا جایگاه ناف به عمدا فرو درید

در شد به چتر ماه سنانهای آفتاب

[...]

۱۲ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » شنبلید ، در میان خوید

 

بگشای چشم و ژرف نگه کن به شنبلید

تابان به سان گوهر، اندر میان خوید

بر سان عاشقی که ز شرم رخان خویش

دیبای سبز را به رخ خویش بر کشید

۲ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » نیلوفر کبود

 

نیلوفر کبود نگه کن میان آب

چون تیغ آب‌داده و یاقوت آبدار

همرنگ آسمان و به کردار آسمان

زردیش بر میانه چو ماه ده و چار

چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد

[...]

۳ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » خواری مُرده

 

دانم که هیچ کس نکند مرثیت مرا

دانم که مرده بر دل میراثخوار، خوار

فرزند من یتیم و سر افکنده گرد کوی

جامه وَسَخ گرفته و در خاک، خاکسار

۲ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » پیری

 

پیری مرا به زرگری افگند، ای شگفت

بی گاه و دود، زردم و همواره سُرف سُرف

زرگر فرو فشاند کُرف سیه به سیم

من باز برفشانم سیم سره به کُرف

۲ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » طلب ِ جام

 

ای خواجهٔ مبارکِ بر بندگان شفیق

فریاد رس که خون رهی ریخت جاثلیق

یک جام خونِ بچهٔ تاکم فرست از آنک

هم بوی مشک دارد و هم گونهٔ عقیق

تا ما به یاد خواجه دگر بار پر کنیم

[...]

۳ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » ای گلفروش ...

 

گل نعمتی‌ست هدیه فرستاده از بهشت

مردم کریم‌تر شود اندر نعیم گل

ای گلفروش، گل چه فروشی برای سیم

وز گل عزیزتر، چه ستانی به سیم گل ؟

۲ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » در نقاشی و شاعری ...

 

هر چند در صناعت نقش و علوم شعر

جز مر تو را روا نبود سرفراشتن

اوصاف خویشتن نتوانی به شعر گفت

تمثال خویشتن نتوانی نگاشتن

۲ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » آبی ...

 

آبی، مگر چو من ز غم عشق زرد گشت

از شاخ، همچو چوک بیاویخت خویشتن

۱ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » قطرهٔ باران

 

بر پیلگوش قطرهٔ باران نگاه کن

چون اشکِ چشمِ عاشقِ گریان همی شده

گویی که پرِّ بازِ سپید است برگِ او

منقار باز، لؤلؤ ناسفته بر چده

۲ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » عبرت

 

ای برکشیده منظره و کاخ تا سهیل

برده به برج گاو سر برج و کنگره

از پنجره تمام نگاه کن به بوستان

کان خانهٔ مقام تو را نیست پنجره

باز شکار جوی هزیمت شد از شکار

[...]

۳ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » جامه و کفن

 

ای عمر خویش کرده به بیهودگی یله

خشنود بندگان و خداوند با گله

ای خویشتن به جامهٔ نیکو فریفته

وندر زیان همیشه تو را بانگ و مشغله

زان جامه یاد کن که بپوشی به روز مرگ

[...]

۳ بیت
کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » ای طبع سازوار ...

 

ای طبع سازوار ، چه کردم تو را ، چه بود

با من همی نسازی و دایم همی ژکی

وایدون فرو کشی به خوشی این می حرام

گویی که شیر مام ز مادر همی مکی

۲ بیت
کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱

 

بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق

از می چه فایده ست به زیر نهنبنا

۱ بیت
کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۴

 

مردم چو با ستور موافق بود به فعل

چون بنگری به چشم خرد سخت بینواست

۱ بیت
کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۳

 

افراز خانه ام ز پی بام و پوشش

هر چم به خانه اندر ، سر شاخ و تیر بود

۱ بیت
کسایی
 

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۵

 

چندین حریر حُلّه که گسترد بر درخت

مانا که بر زدند به قُرقوب و شوشتر

۱ بیت
کسایی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۲۴