گنجور

 
کسایی

ای عمر خویش کرده به بیهودگی یله

خشنود بندگان و خداوند با گله

ای خویشتن به جامهٔ نیکو فریفته

وندر زیان همیشه تو را بانگ و مشغله

زان جامه یاد کن که بپوشی به روز مرگ

کاو را نه بادبان و نه گوی و نه اَنگُله

 
 
 
قطران تبریزی

ای نیزه تو گوی و دل دشمن انگله

خصم تو روبهست و حسام تو بنگله

با خوی تو نه مشک بکار و نه غالیه

با روی تو نه شمع بکار و نه مشعله

شیرین حدیث شاهی و شیرین مناظره

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای در دعای جان تو اجرام یک زبان

وی در هوای مهر تو خورشید یک دله

در ظلمت حوادث عقل از برای خلق

افروخته ز رای تو صد گونه مشعله

از کوی آرزو بدر خانۀ کرم

[...]

ابن یمین

دارم ز جورت ایصنم عنبرین کله

صد گونه در صمیم سویدای دل گله

شایسته نیست از تو که با آنچنان جمال

با مات هست بسته طریق مجامله

شایسته نیست از تو که با آنچنان جمال

[...]

خواجوی کرمانی

ای رهروان بادیه پیمای چرخ را

رکن بساط مجلس اعلات مرحله

قدر ترا که دانه و دام از معالیست

طاوس گلشن فلک افتاده در تله

خیاط چرخ ساخته از جرم ماه و مهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
جامی

گوید نگار من چو ز هجران کنم گله

ان تات ماشیا انا آتیک هروله

وان دم که رو نهم به ره جست و جوی او

بر پای سعی من نهد از زلف سلسله

ور سر به جیب صبر کشم گویدم به ناز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه