گنجور

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - اندرز به شاه

 

ما دو گروهیم ز یک پیرهن

نیست میانه سخن از ما و من

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - اندرز به شاه

 

کرد به بغداد یکی انجمن

گفت در این باب هزاران سخن

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰ - هدیهٔ تاگور

 

زن که به چنگ ازلیت به فن

راه خطا زد سر هر انجمن

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰ - هدیهٔ تاگور

 

از وطن حافظ شیرین‌سخن

بگذرد آن طوطی شکرشکن

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱ - جو یک مثقالی

 

مو سیه و سرو قد و پیلتن

محتشم و باادب و خوش ‌سخن

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » چهار خطابه » خطابهٔ سوم

 

یک ترن از غرب شود سوت‌زن

وصل کند دجله به رود تجن

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » چهار خطابه » خطابهٔ سوم

 

نو شود اعیاد و رسوم کهن

خلق به هر جشن کنند انجمن

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » چهار خطابه » خطابهٔ چهارم

 

سال شد از بیست فزون تا که من

گشته‌ام آوارهٔ حب‌الوطن

ملک‌الشعرا بهار
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - بسمه تعالی شانه

 

در تو شود منتهی این ما و من

جمله توئی نیست مقام سخن

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - آیت کبری

 

در چمن دهر مشو خار بن

گل شو و دلهای حزین شاد کن

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - رؤیای صادقه

 

در لگنی جامه یکی پیرزن

شست و فرو ریخت کف از آن لگن

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - رؤیای صادقه

 

تا کند از نوع پرستی سخن

تازه کند رسم جهان کهن

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۲ - نتیجه راستی

 

گفت گمان کن ز کفت راهزن

آن بر بوده است عطا کن بمن

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۵ - پنبهٔ ایران

 

هست خدا شاهد حالم که من

بهر خدا درج کنم این سخن

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۸ - شیر و روباه

 

گفت چرا گفت مباد از دو تن

طعمه کم آید تو کنی قصد من

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۸ - شیر و روباه

 

گر که شوی سیر گشایم رسن

ورنه که صید دگر آرم بفن

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۸ - شیر و روباه

 

آمد و بگسست بدندان رسن

شیردوان گشت بکوه و دمن

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۹ - حاسد و محسود

 

بود دو تن را دو درخت کهن

حاسد و محسود بدند آن دو تن

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۹ - حاسد و محسود

 

جست یکی اره کش تیشه زن

گفت درختی است فلانجا زمن

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۹ - حاسد و محسود

 

کفت ملامت به خود و این سخن

ورد زبان ساخت بهر انجمن

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode