گنجور

 
صغیر اصفهانی

گوش فرا دار که گوید صریح

پنبهٔ ایران به زبان فصیح

کی بسیه روزی و محنت قرین

ملت بیچارهٔ ایران زمین

من همه نفعم که خداوند پاک

کرده مرا خلق در این آب و خاک

من همه سود و ز شما یک نفر

نیست کز آن سود شود بهره‌ور

من همه خودکارم و در این دیار

عدهٔ بی‌کار ندارد شمار

نیک ببینید که همسایه‌ها

کرده زمین جمع چه سرمایه‌ها

بهر شما ملت بی‌اعتبار

جز که پس از مرگ نیایم بکار

لیک بر ندم چو بسوی فرنک

اقمشه بافند ز من رنگ رنگ

پارچه‌ها گردم و جنس نفیس

بهر شما ملت ته کاسه لیس

در همه جا بر دول و بر ملل

نفع رسانم مگر اندر محل

مدت چندیست که ایرانیان

هیچ نه بینند ز من جز زیان

زانکه ز کرباس و قدکهای خویش

جامه نپوشند چو ایام پیش

ساخته بی قدر و محل خویش را

کرده گرفتار ملل خویش را

راستی ای جامعه مستی بس است

این روش غیرپرستی بس است

گیرم از این گونه صلاح شماست

قاعدهٔ نوع‌پرستی کجاست

کار به نساج وطن گشته سخت

مکنتشان رفته و برگشته بخت

خورده بهم دستگه و پود و تار

جز چکنم هیچ ندارند کار

هموطنان یاری ایشان کنید

رحم باین جمع پریشان کنید

هست خدا شاهد حالم که من

بهر خدا درج کنم این سخن

ایکه توانی تو شوی یارشان

باز نمائی گره از کارشان

بهر خدا هم تو قدم پیش نه

مرهمشان بر جگر ریش نه

نوع پرستا دل تو شاد باد

پند صغیرت همه دم یاد باد

 
 
 
sunny dark_mode