مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴
سر به گریبان دَرَست صوفی اسرار را
تا چه برآرد ز غیب عاقبت کار را
می که به خُمِ حقست راز دلش مطلقست
لیک بر او هم دقست عاشق بیدار را
آب چو خاکی بُده باد در آتش شده
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵
چند گریزی ز ما ؟ چند روی جا به جا ؟
جان تو در دست ماست همچو گلوی عصا
چند بکردی طواف گرد جهان از گزاف
زین رمه پُر ز لاف هیچ تو دیدی وفا ؟
روز دو سه ای زحیر گِردِ جهان گشته گیر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶
ای همه خوبی تو را پس تو که رایی که را ؟
ای گل در باغ ما پس تو کجایی کجا ؟
سوسن با صد زبان از تو نشانم نداد
گفت رو از من مجو غیر دعا و ثنا
از کف تو ای قمر باغِ دهان پرشکر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷
ای که به هنگامِ درد راحتِ جانی مرا
وِی که به تلخیِ فقر گنجِ روانی مرا
آنچه نبردهست وهم عقل ندیدهست و فهم
از تو به جانم رسید قبله از آنی مرا
از کرمت من به ناز مینگرم در بقا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸
از جهت ره زدن راه درآرد مرا
تا به کف رهزنان بازسپارد مرا
آنک زند هر دمی راه دو صد قافله
من چه زنم پیش او او به چه آرد مرا
من سر و پا گم کنم دل ز جهان برکنم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹
ای در ما را زده شمع سرایی درآ
خانه دل آن توست خانه خدایی درآ
خانه ز تو تافتهست روشنیی یافتهست
ای دل و جان جای تو ای تو کجایی درآ
ای صنم خانگی مایه دیوانگی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰
گر نه تهی باشدی بیشتر این جویها
خواجه چرا میدود تشنه در این کویها؟
خُم که در او باده نیست هست خُم از باد پر
خُمِ پر از باد کی سرخ کند رویها؟
هست تهی خارها نیست در او بوی گل
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱
باز بنفشه رسید جانب سوسن دوتا
باز گلِ لعلپوش میبدراند قبا
بازرسیدند شاد زان سوی عالم چو باد
مست و خرامان و خوش سبزقبایان ما
سروِ علمدار رفت سوخت خزان را به تفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱
زشت کسی کو نشد مسخره یار خوب
دست نگر پا نگر دست بزن پا بکوب
مسخره باد گشت هر چه درختست و کشت
و آنچ کشد سر ز باد خار بود خشک و چوب
هر چه ز اجزای تو رو ننهد سر کشد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰
عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست
سایهی زلفین تو در دو جهان جای ماست
از قد و بالای اوست عشق که بالا گرفت
و آنک بشد غرق عشق قامت و بالای ماست
هر گل سرخی که هست از مدد خون ماست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱
شاه گشادست رو، دیده شه بین که راست ؟
باده گلگونِ شه، بر گل و نسرین که راست ؟
شاه در این دم به بزم پای طرب درنهاد
بر سر زانوی شه تکیه و بالین که راست ؟
پیش رخ آفتاب چرخ پیاپی کی زد ؟
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲
یوسف کنعانیم روی چو ماهم گواست
هیچ کس از آفتاب خط و گواهان نخواست
سرو بلندم تو را راست نشانی دهم
راستتر از سروقد نیست نشانی راست
هست گواه قمر چستی و خوبی و فر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴
نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاست
نوبت لطف و عطاست بحر صفا در صفاست
درج عطا شد پدید غره دریا رسید
صبح سعادت دمید صبح چه نور خداست
صورت و تصویر کیست این شه و این میر کیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵
کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست
لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست
طوطی گویا شدم چون شکرستانم اوست
بلبل بویا شدم چون گل و گلزارم اوست
پر به ملک برزنم چون پر و بالم از اوست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶
باز درآمد به بزم مجلسیان دوست دوست
گرچه غلط میدهد نیست غلط اوست اوست
گاه خوش خوش شود گه همه آتش شود
تعبیههای عجب یار مرا خوست خوست
نقش وفا وی کند پشت به ما کی کند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۷
آنک چنان میرود ای عجب او جان کیست
سخت روان میرود سرو خرامان کیست
حلقه آن جعد او سلسله پای کیست
زلف چلیپا و شش آفت ایمان کیست
در دل ما صورتیست ای عجب آن نقش کیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸
با وی از ایمان و کفر باخبری کافریست
آنک از او آگهست از همه عالم بریست
آه که چه بیبهرهاند باخبران زانک هست
چهره او آفتاب طره او عنبریست
آه از آن موسیی کانک بدیدش دمی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹
ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
پر شکرست این مقام هیچ تو را کار نیست
غصه در آن دل بود کز هوس او تهیست
غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست
ای غم اگر زر شوی ور همه شکر شوی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰
ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
در شکرینه یقین سرکه انکار نیست
گرچه تو خونخوارهای! رهزن و عیارهای !
قبله ما غیر آن دلبر عیار نیست
کانِ شکرهاست او، مستیِ سرهاست او
[...]