صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۳
خوشا چشمی که با آن طاق ابرو آشنا گردد
کز این محراب هر حاجت که می خواهی روا گردد
در ایام خط از عاشق عنا نداری نمی آید
گدای شرمگین در پرده شب بی حیا گردد
دل بیگانه خوی من میانجی برنمی دارد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۴
دو بالا می شود طول امل چون قد دو تا گردد
که مار از امتداد روزگاران اژدها گردد
زخورشید سبکسیرست نعل سایه در آتش
زهی غافل که شاد از سایه بال هما گردد
نقاب چهره امید باشد گرد نومیدی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۵
به هر آب تنک کی همت من آشنا گردد؟
من و بحری که از یک موجش این نه آسیا گردد
خودی سرگشته دارد راه پیمایان عالم را
زخود هر کس که پا بیرون گذارد رهنما گردد
چه رسم است این که هر کس از سعادت بهره ای دارد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۶
بهار از روی گلرنگ تو با برگ و نوا گردد
تو چون در جلوه آیی شاخ گل دست دعا گردد
از ان ابرو به دیدن صلح کن در ساده روییها
که این محراب در ایام خط حاجت روا گردد
به جوش آورد خون بوسه را دست نگارینش
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۱۲
به جز دندان کز آب زندگی چون آسیا گردد
کدامین آسیا دیدی که از آب بقا گردد؟
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲
فضای دل خلاص از خار خار غم کجا گردد؟
ز چنگ خاربن، دامان صحرا کی رها گردد؟
طلب پیش کریمان، احتیاج سائلان باشد
چو کف از سیم وزر خالی شود، دست دعا گردد
ندارند از ته دل الفتی اهل جهان باهم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۱
گمان دارم که در زیر فلک قحط فضا گردد
در این گلشن اگر یک غنچه امید وا گردد
نظر تنگی است این گردون که با وسعت نمیسازد
به تنگ آید دل گرمی اگر مطلب روا گردد
کمانداری است بیرحمی که زورش کس نمی داند
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵
ز دنیا هر که شد لبریز عمرش بی بقا گردد
چو کشتی پر شود از آب گرداب فنا گردد
نوید وصل فارغ می کند از ناله عاشق را
جرس را چون گره از دل گشاید بی صدا گردد
نباشد خواب آسایش به گلشن چشم شبنم را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
چمن از رنگ و بو چون شد تهی بلبل فنا گردد
سرایی را که جود از وی رود ماتم سرا گردد
به احسان می توان تسخیر کردن خصم بد خو را
سگ بیگانه چون بیند مروت آشنا گردد
پر پروانه گردد بال عنقا خود نمایی را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲
به دست سایلان آوازه احسان عصا گردد
چراغ کاروان غارتگران را رهنما گردد
تن ظالم چو داغ لاله در گرداب خون غلطد
زمین بی مروت به که دشت کربلا گردد
به زیر آسمان روشندلان را نیست دلسوزی
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲
چو بیداد محبت بیش شد حاجت روا گردد
که دل را رخنه های سینه محراب دعا گردد
چو می از شیشهٔ واژون نگار ناز پروردم
گر آید سوی من از ناز در هر گام واگردد
غبار غم زبس داریم بر رو گرد برخیزد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۸
جنون جولانیام هرجا بهوحشت رهنماگردد
دو عالم گردباد آیینهٔ یک نقش پاگردد
گر آزادی هوس داری چو بو از رنگ بیرون آ
هوا گل میکند دودی که از آتش جدا گردد
به بزم وصل عاشق را چه امکان است خودداری
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۰
جنون بینوایان هرکجا بختآزما گردد
به سر موی پریشان سایهٔ بال هماگردد
دمی بر دل اگر پیچیکدورتها صفاگردد
نبالد شورش از موجیکهگوهر آشناگردد
درشتی را نه آسانست با نرمی بدلکردن
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
نگاهم چون دچار عارض آن دلربا گردد
حیا از هر دو جانب سدّ راه مدعا گردد
ز خود محروم و از خلق جهان بیگانه میماند
کسی چون آشنای آن بت دیرآشنا گردد
ز زنگ کینه صیقل دادهام دل را و میدانم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
اگر شمع دلیل الفت ما رهنما گردد
پر پروانه را خاصیت بال هما گردد
گرین باشد سلوک سر خط محراب ابرویش
قد ماه نو از بهر سجود او دو تا گردد
به غیر از ناله کی باشد ورای ناقه هوشم
[...]