گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱

 

دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران

دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران

نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش

چو سیل از سر گذشت آن را چه می‌ترسانی از باران

گر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندی

[...]

سعدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۹

 

دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران

دگر با یادم آوردی قدیمی صحبت یاران

ز خاکت بوی عهد یار می‌یابد دماغ من

زهی!بوی وفاداری، زهی!خاک وفاداران

خوشا آن فرصت و آن عیش و آن ایام و آن دولت

[...]

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

نگارا عزم آن دارم که گر بر رغم اغیاران

ز راه لطف و دلجوئی در آئی از در یاران

کنم دنیا و دین هر دو فدای خاک پای تو

چه وزن آرد کله جائی که سر بخشند عیاران

گر از خاک سر کویت برد باد صبا گردی

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

چو چشم خفته بگشودی ببستی خواب بیداران

چو تاب طرّه بنمودی ببردی آب طرّاران

ترا بر اشک چون باران من گر خنده می آید

عجب نبود که در بستان بخندد غنچه از باران

چو فریاد گرفتاران بگوشت می رسد هر شب

[...]

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۲۰

 

از آن ساعت که افتادم جدا از صحبت یاران

همی بارم همه روزه سرشک از دیده چون باران

تنم جمله جهان گردید و جان در خدمت جانان

قدم ملک زمین پیمود و دل در صحبت یاران

همی خواهم که در کویش وطن سازم همه عمری

[...]

جلال عضد
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

دل من زنده می‌گردد به بوی وصل دلداران

دماغم تازه می‌دارد نسیم وعده یاران

الا ای صبح مشتاقان بگو خورشید خوبان را

که تا کی ذره سان گردند در کویت هواداران

شبی احوال بیماران بپرس از شمع مومن دل

[...]

سلمان ساوجی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

مرا بیگانه ای بیگانه میگرداند از یاران

برای بی وفایی می کنم ترک وفاداران

اگر جوید بهانه بهر قتلم چشم بیمارش

چنین باشد بهانه جوی می باشند بیماران

نگاه چشم مستش سوی غیر و من ازین خوشدل

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

مکن از حرف دشمن بیوفا ترک وفاداران

نه یار است آنکه از حرف غرض کو رنجد از یاران

ندارم با اسیران دگر نسبت بدان قدرم

که در دامت منم سرحلقه خیل گرفتاران

خدا را چاره‌ام کن کامد از دردت بلب جانم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹

 

به یک نظاره چون داخل شدی در بزم میخواران

گرفتی جان ز مستان و ربودی دل ز هشیاران

چه حاصل از وفاداری من کان بی‌وفا دارد

وفا با بی‌وفایان، بی‌وفائی با وفاداران

تویی کافشاند و ریزد به کشت دوست و دشمن

[...]

هاتف اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

رخ یاران دو زلف تیره پوشیدند از یاران

سیه کردند روز عالمی را آن سیه کاران

دل مجروح ما دارد امید ناوک دیگر

تو تیره خود برون آری ز دلهای دل افگاران

دلم دارد زچشمش چشم لطف اما نمیداند

[...]

سحاب اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶

 

حدیث عشق از مستان شنو ای دل نه هوشیاران

که هرگز خفته را نبود خبر از کار بیداران

زاشک و آه من اندر شب هجران حذر باید

که خیزد لاجرم طوفان چو باشد باد با باران

نهد تسبیح و سجاده بگیرد ساغر باده

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۴ - بیان رسوم و عادات نوروزی ایرانیان در روزگار باستان

 

به مانند چنین روزی، به پیشین‌عهد در ایران

به نام پاک شَت زرتشت، سبزه در چمنزاران

مقدس بوده است و مرزبان، در مرز با یاران

نشستندی و خواندندی، ثنای هرمزآثاران

میرزاده عشقی
 
 
sunny dark_mode