گنجور

 
جلال عضد

از آن ساعت که افتادم جدا از صحبت یاران

همی بارم همه روزه سرشک از دیده چون باران

تنم جمله جهان گردید و جان در خدمت جانان

قدم ملک زمین پیمود و دل در صحبت یاران

همی خواهم که در کویش وطن سازم همه عمری

ولی چتوان چو جنّت نیست مأوای گنهکاران

بِهل تا بر سر کویش به سختی می دهم جانی

مگر روزی گذار آرد به بالین دل افگاران

اگر زاهد نداند ذوق جام باده معذور است

که ذوق جرعه مستی نمی دانند هشیاران

خوشا اوقات آن شوریده مست خراباتی

که هم پهلوی رندان است و هم زانوی خمّاران

الا ای باد نوروزی! گذر کن بر سر زلفش

به قید او ببین تا چیست احوال گرفتاران

تو بی دردی و معذوری اگر بر من نبخشایی

هر آن کاو نیستش دردی چه داند حال بیماران

دماغم جز به بوی زلف مشکینت نمی شورد

وگرنه مشک بسیار است در بازار عطّاران

تو گر مانند بخت عاشقانِ خسته در خوابی

رقیبت آگه است آخر از آب چشم بیداران

به عیّاری جلالا تا گرفتی زلف عیّارش

کنون نام تو نقشی گشت بر بازوی عیّاران

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران

دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران

نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش

چو سیل از سر گذشت آن را چه می‌ترسانی از باران

گر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندی

[...]

اوحدی

دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران

دگر با یادم آوردی قدیمی صحبت یاران

ز خاکت بوی عهد یار می‌یابد دماغ من

زهی!بوی وفاداری، زهی!خاک وفاداران

خوشا آن فرصت و آن عیش و آن ایام و آن دولت

[...]

ابن یمین

نگارا عزم آن دارم که گر بر رغم اغیاران

ز راه لطف و دلجوئی در آئی از در یاران

کنم دنیا و دین هر دو فدای خاک پای تو

چه وزن آرد کله جائی که سر بخشند عیاران

گر از خاک سر کویت برد باد صبا گردی

[...]

خواجوی کرمانی

چو چشم خفته بگشودی ببستی خواب بیداران

چو تاب طرّه بنمودی ببردی آب طرّاران

ترا بر اشک چون باران من گر خنده می آید

عجب نبود که در بستان بخندد غنچه از باران

چو فریاد گرفتاران بگوشت می رسد هر شب

[...]

سلمان ساوجی

دل من زنده می‌گردد به بوی وصل دلداران

دماغم تازه می‌دارد نسیم وعده یاران

الا ای صبح مشتاقان بگو خورشید خوبان را

که تا کی ذره سان گردند در کویت هواداران

شبی احوال بیماران بپرس از شمع مومن دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه