صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۲
دل سنگ از شکست دانه من آب می گردد
زعاجز نالی من آسیا گرداب می گردد
زبال افشانی پروانه می ریزم زیکدیگر
سرشک شمع در ویرانه ام سیلاب می گردد
زلال جویبار تیغ او خاصیتی دارد
که هر کس می گذارد سر در او سیراب می گردد
سهی سروی که من چون سایه می گردم به دنبالش
زمین چون آسمان از جلوه […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۳
زدامان ترم ریگ روان سیراب می گردد
نمک در دیده من پرده های خواب می گردد
چه کفر نعمت از من در وجود آمد نمی دانم
که در پیمانه من خون شراب ناب می گردد
چنان از ناله من بیستون را دل به درد آمد
که از پهلو به پهلو چون دل بیتاب می گردد
زاقبال بلند من سکندر داغها دارد
که […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۴
ز آهم بیستون سرچشمه سیماب می گردد
دل آهن زبرق تیشه من آب می گردد
درین دریا نه تنها قطره سر از پا نمی داند
زبان موج می پیچد، سرگرداب می گردد
به داد حق قناعت کن که با اکسیر خرسندی
به خاکستر اگر پهلو نهی سنجاب می گردد
کمر بسته است نه گردون به خون آبروی من
به آب روی من […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۷
در این گلشن کدامین شعله با این تاب میگردد
که از شبنم به چشم لاله و گل آب میگردد
دلیل عاجزان با درد دارد نسبت خاصی
غرور سجده مایل صورت محراب میگردد
کف خاکستری بر چهره دارد شعلهٔ شوقم
چو قمری وحشتم در پردهٔ سنجاب میگردد
گداز آماده یکمفرصتی در بر دلی دارم
که همچون اشک تا بیپرده گردد آب میگردد
به کوشش […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۸
سیه مستی به دور ساغرت بیتاب میگردد
به عرض سرمه گرد چشم مستت خواب میگردد
کمین عشرتی دارد اما ساز اشکی کو
درین گلشن چو شبنم گل کند مهتاب میگردد
ضعیفی مایهٔ شوق سجودم در بغل دارد
شکست رنگ تابی پرده شد محراب می گردد
شد ازترک تماشا خار را هم بستر مخمل
به چشم بسته مژگان دستگاه خواب می گردد
گل ناز […]
