گنجور

 
فیاض لاهیجی

به گلشن چون روی مرغ از نوا خاموش می‌گردد

تو چون حرفی زنی گل پای تا سر گوش می‌گردد

اگر دیرآشنا باشد دلت، شادم که هر سنگی

که دیر آتش پذیرد دیر هم خاموش می‌گردد

گمان دارم که با گل هست بوی نازنین من

چنین کز نالة بلبل دلم مدهوش می‌گردد

نمی‌دانم چه می‌بینم چو می‌بینم جمال او

همی دانم که در دل عقل و در سر هوش می‌گردد

دمی در عشق او فیّاض خاموشی نمی‌دانم

ولی دانم که گاهی ناله‌ام بیهوش می‌گردد