گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

ز خوناب دل و از دیده خونابه بار من

کنار من پر از خون شد چو رفتی از کنار من

ندارد جز بر وصل و نیارد جز بر حرمان

نهال آرزوی غیر و نخل انتظار من

قد سرو و عذار گل چه خوش بودی اگر بودی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

نداند کاش قدر مهر من مهرآزمای من

بقدر مهر من بر من کند گر جور وای من

پرستم گر بتی جز تو بت دیرآشنای من

خدای من تویی ای بت تویی ای بت خدای من

ندیده پیشتر نشنیده افزون تر کسی هرگز

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

بیندیش ای پسر از آفت چشم بداندیشان

بپوشان روی خوب خویش از چشم بد ایشان

به حال زار من گاهی نگاهی باز خوش باشد

که خوش باشد نگاهی گاهی از شاهان به درویشان

وفا ورزیدم و آن را هنر پنداشتم عمری

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

مرا محروم از آن آستان کردی نکو کردی

رقیبان را دران کو پاسبان کردی نکو کردی

مرا راندی ز محفل غیر را دادی بمحفل جا

مرا غمگین و او را شادمان کردی نکو کردی

ز لطف اغیار را از جور ما را تا توانستی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

به غیر آن ماه را بی‌مهر با من مهربان کردی

خلاف عادت خودکردنی ای آسمان کردی

نهادی داغ هجرم بر دل و از دیده ام رفتی

دلم را خون چکان و دیده ام را خونفشان کردی

مشو از حرف بدگو بدگمان وز در مران ما را

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

بندم از بند جدا گر تو جفا پیشه نمایی

ننمایم ز تو دوری نکنم از تو جدایی

تویی آن طایر قدسی که ز دام غم عشقت

نه بشر راست خلاصی نه ملک راست رهایی

تا به کی چشم به راهت به سر ره بنشینم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

جفاکارا به یاران جز جفا کاری نمی‌دانی

نمی‌دانم چرا رسم و ره یاری نمی‌دانی

چو می‌بینی مرا با آنکه یقین حالم

تغافل می‌کنی زان سان که پنداری نمی‌دانی

به این شادی که می‌دانی طریق دلبری اما

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

جفاکاری تو یارا جز جفاکاری چه می‌دانی؟

طریق یاری، آیین وفاداری چه می‌دانی؟

به یاری دل ندادی هرگز از نامهربانی‌ها

طریق مهربانی شیوهٔ یاری چه می‌دانی؟

نه در قیدی اسیری و نه در دامی گرفتاری

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

برای مدعی ترک من ای پیمان شکن کردی

ترا گفتم که ترک مدعی کن ترک من کردی

سرای غیر را عشرتسرا کردی به وصل خود

مرا از فرقت خود ساکن بیت الحزن کردی

مرا پروانه سان آتش زدی در جان و آن رخ را

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳

 

دلم می‌خواست بینم صورت او بی‌نقاب اما

به آن صورت که دل می‌خواستش دیدم به خواب اما

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴

 

از دیروزم بتر امروز از دیشب بتر امشب

چه خواهم کرد فردا گر بمانم تا سحر امشب

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۹

 

به نوخط دلبری دل بستم آه از حسرت مرغی

که در پایان گل بر شاخ گلبن آشیان سازد

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۴

 

برای خاطر غیرم چرا ای بی‌وفا کشتی؟

چو می‌کشتی، برای خاطر غیرم چرا کشتی؟

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

برد از دست دلها آورد چون پیش رو دستی

ندارد هیچ کس در بردن دلها چو او دستی

دل و جان نالد و بالد به مسجد شیخ و زاهد را

چو مالد ماه من بر ساعد از بهر وضو دستی

کسی کو شد چو من از دست یاری سینه چاک او را

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode