گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

کجا بی‌کاوش دردی صد چاک می‌زیبد

هلاک تشنگی را دیده کی نمناک می‌زیبد

لباس اهل دل هم نیست از کیفیتی عریان

کسی گر خرقه‌ای پوشد ز برگ تاک می‌زیبد

به خام افتاده‌ام من التفاتی گوشه چشمی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸

 

ز تاب سنبلی صید ضعیفم در کمند افتد

ز صید غنچه ای گرد سبکروحم بلند افتد

به دامش گر به خاطر بگذارنم یاد آزادی

تنم را همچو جوشن بند بر بالای بند افتد

چه گل چیند زعالم حسرت زندانی مرغی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

گلستان شو ز می تا نوبهار از چشم رنگ افتد

ز بیتابی گلی هر گوشه با سروی به جنگ افتد

تماشا می کند آیینه چشم غزالانش

نگاه او اگر بر داغ تصویر پلنگ افتد

خوش آن شوری که از نیرنگ چون مجلس بیارایی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

 

به لب هردم ز شادی شُکر این سودا نمی‌گنجد

که در دام تغافل غیر صید ما نمی‌گنجد

طراز نوبهار عشرت ما چون که سرسبز است

گل نشو و نما در جیب نخل ما نمی‌گنجد

در آیین وفا لب تشنه ذوق شهادت را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

سخنها بر زبان چون رشته ها بر سوزنی پیچید

خوش آزاری کشد هوشی که در فهمیدنی پیچد

دلم گر پنجه با فولاد گیرد تا بد از جوهر

ندارد دستم آن قدرت که طرف دامنی پیچد

به خارم هر که آتش می زند در پرده می سوزم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

دلم تا چند از شرم نگاهی مضطرب گردد

همان بهتر که پیش دادخواهی مضطرب گردد

خوشا بزمی که از جوش دل آهی مضطرب گردد

نگاهی مضطرب گردد نگاهی مضطرب گردد؟

فسردن سوخت خون نا امیدی در رگ جانم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

همای گرد مجنون تو پرواز آشیان گردد

مبادا صید دام موجه ریگ روان گردد

خیال نقش پایت دام هوش گلستان گردد

هوای جلوه گاهت قبله سرو روان گردد

نسیمی می وزد بر کشته شوق از مغیلانی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱

 

در آن وادی که سرعت خاک دامنگیر می‌گردد

جنون همچون صدا در حلقه زنجیر می‌گردد

عداوت با دل بی‌کینه رنگین رفتنی دارد

ز خون واژگون‌بختان دم شمشیر می‌گردد

شکست کار عاشق داغ دارد مومیایی را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۲

 

چه شد گردیده‌ام حیران، لبم خاموش می‌گردد

شب وصلت در و دیوار چشم و گوش می‌گردد

مروت‌پروری عاجزنوازی اینچنین باید

تحمل کیش می‌بیند تغافل کوش می‌گردد

چو مضمونی که در دل بگذرد نازک‌خیالان را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶

 

اگر خاکستر پروانه ما توده می گردد

پر از گل می شود گر دامنی فرسوده می گردد

جلایی می دهد آیینه او را غبار ما

علاج ضعف دل باشد گهر چون سوده می گردد

دعایی می کند پنهان زبانش لکنتی دارد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷

 

ز آهم خاطر منت گساران تازه می گردد

ز اشکم کینه مطلب حصاران تازه می گردد

به آتشپاره های داغ دل بیجا نمی نازم

به خون غلطم بهار لاله کاران تازه می گردد

به رنگ می هماغوش شکستن توبه ای دارم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

 

اگر عارض برافروزی شرر پروانه می گردد

نگاهی تا گشاید بال و پر پروانه می گردد

نمی دانم چه در دل دارم امشب اینقدر دانم

که مژگان تا خورد بر یکدگر پروانه می گردد

سرکوی تو سازد آشیان آخر غبار من

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹

 

خیال بت مرا بس در دل دیوانه می گردد

کند گر کعبه یاد خاطرم بتخانه می گردد

چه آمیزش بود با عشق جانان خودپرستان را

که اول آشنای او زخود بیگانه می گردد

فریب چشم مستی آنچنان برد اختیار از من

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

چو نیرنگ محبت چشم ارباب نظر بندد

رگ مژگان گشاید سیل آتش در جگر بندد

چنان از تاب رشک دوستان بر خویش می پیچم

که خون غیرتم چون رشته دست نیشتر بندد

چو گل خاک شهید لعل او شادابیی دارد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

گل ویرانه عاشق به روی آب می خندد

به سعی تیشه بیجوهر سیلاب می خندد

بهار آرزو را عندلیب از گرد پرواز است

گل امید از باغ دل بیتاب می خندد

صبوحی می زند برگ گل از شبنم چه می داند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

میان مهربانی آنچنان بیگانه می خندد

که شمع از خجلتم می گرید و پروانه می خندد

به پیری گشته ام بازیچه طفلی تماشا کن

ز شوخی زیر لب بر محرم و بیگانه می خندد

چنان گرم است از دیوانه ام بازار خندیدن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱

 

می گلگون ز مژگان سیاه یار می بارد

دل مجنون ز ابر ساغر سرشار می بارد

به جوش آورده تقصیرم چنان دریای رحمت را

که جای قطره می از ابر استغفار می بارد

چه درد است این چه داغ است این چه بزم این است چه باغ است این

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲

 

غبار عشقم از انجام من آغاز می بارد

گرفتاری هنوزم از پر پرواز می بارد

به رقص آورده دلها را خیال چشم بدمستی

چه شرم است اینکه از هر بیزبانی راز می بارد

مشبک گشت جانم دل به سیلاب فنا دادم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

پس از عمری به رویم گر نگاهی کرد جا دارد

شهید زخم شمشیر تغافل اجرها دارد

فروغ آشناییها نگاه گرم استغنا

در این گلشن گل بیگانگی بوی وفا دارد

تغافلهای اول قاصد پیغام دلجویت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

صدف گوهر چمن گل ابر باران دل وفا دارد

ندارد هرکه امیدی به کس چون من تو را دارد

به نومیدی چها دل بسته بودم خوش گلی وا شد

چه دانستم که مشکل در بغل مشکل گشا دارد

ندیدم خواب مطلب بسکه از تعبیر ترسیدم

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode