گنجور

 
اسیر شهرستانی

اگر عارض برافروزی شرر پروانه می گردد

نگاهی تا گشاید بال و پر پروانه می گردد

نمی دانم چه در دل دارم امشب اینقدر دانم

که مژگان تا خورد بر یکدگر پروانه می گردد

سرکوی تو سازد آشیان آخر غبار من

اگر قمری اگر بلبل اگر پروانه می گردد

هوای شمع رخسار تو دارد شمع مکتوبم

کبوتر تا گشاید بال و پر پروانه می گردد

چراغانی که من دارم ندارد لاله زار امشب

سرشکم می چکد از چشم تر پروانه می گردد

اسیر از ناله ام دام محبت گرمیی دارد

که مرغی می شود تا جلوه گر پروانه می گردد