گنجور

 
اسیر شهرستانی

پس از عمری به رویم گر نگاهی کرد جا دارد

شهید زخم شمشیر تغافل اجرها دارد

فروغ آشناییها نگاه گرم استغنا

در این گلشن گل بیگانگی بوی وفا دارد

تغافلهای اول قاصد پیغام دلجویت

نوازشنامه های لطف پنهان را جفا دارد

لب از حرف تمنا تا نبندی کار نگشاید

خموشی صد کلید از بهر قفل مدعا دارد

زجولان سمندی گشته ام صید پریشانی

سر زنجیر سودای مرا باد صبا دارد

به سوی خویش هم از شرم هرگز دیده نگشاید

نگاهش گوشه چشمی که دارد با حیا دارد

وفا بیگانه ای را رام خود دیدی اسیر آخر

شکایت کم کن از طالع که دولت رو به ما دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode