گنجور

 
اسیر شهرستانی

خیال بت مرا بس در دل دیوانه می گردد

کند گر کعبه یاد خاطرم بتخانه می گردد

چه آمیزش بود با عشق جانان خودپرستان را

که اول آشنای او زخود بیگانه می گردد

فریب چشم مستی آنچنان برد اختیار از من

که طرح مسجدی گر افکنم میخانه می گردد

نمی دانم چه می گویم چه حال است اینکه من دارم

جنون هم عاقبت از دست من دیوانه می گردد

اسیر از بی نیازی کرد تسخیر گرفتاری

کجا در خاطر صیدش خیال دانه می گردد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode