گنجور

 
اسیر شهرستانی

سخنها بر زبان چون رشته ها بر سوزنی پیچید

خوش آزاری کشد هوشی که در فهمیدنی پیچد

دلم گر پنجه با فولاد گیرد تا بد از جوهر

ندارد دستم آن قدرت که طرف دامنی پیچد

به خارم هر که آتش می زند در پرده می سوزم

مبادا دود تلخی در دماغ دشمنی پیچد

نبندد خواب غفلت بال پرواز دل روشن

ندیدم ذره ای هرگز به دام روزنی پیچد

به این نیرنگها صید دلم کردن به آن ماند

که طفل از ساده لوحی بلبلی در گلشنی پیچد

ز بیم حرف سرد دوستان آتش مزاجان را

نفس دودی است کز باد صبا در گلخنی پیچد

نفس پیچد چو دود از وصف هر مویش اسیر امشب

چه خواهم گفت اگر آن طره در پیچیدنی پیچد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode