گنجور

 
اسیر شهرستانی

صدف گوهر چمن گل ابر باران دل وفا دارد

ندارد هرکه امیدی به کس چون من تو را دارد

به نومیدی چها دل بسته بودم خوش گلی وا شد

چه دانستم که مشکل در بغل مشکل گشا دارد

ندیدم خواب مطلب بسکه از تعبیر ترسیدم

خوشا حال دل هرکس دماغ مدعا دارد

نسیمی کز شمیمت پر زند دود از چمن خیزد

دلش خوش باغبان باغ خوش آب و هوا دارد

نسوزد گر حجاب روی او در پرده دلها را

شرار سنگ هم پروانه از موج هوا دارد

به موری خرمنی از حاصل دل می توان دادن

به قدر انتظار این دانه گر نشو و نما دارد

اسیر از گردش چشم کسی مخمور کی ماند

اگر بیگانگی دارد نگاه آشنا دارد