گنجور

 
اسیر شهرستانی

در آن وادی که سرعت خاک دامنگیر می‌گردد

جنون همچون صدا در حلقه زنجیر می‌گردد

عداوت با دل بی‌کینه رنگین رفتنی دارد

ز خون واژگون‌بختان دم شمشیر می‌گردد

شکست کار عاشق داغ دارد مومیایی را

غبارم صندل دردسر تعمیر می‌گردد

خروشی از نی هر استخوانم بی‌تو می‌جوشد

که خون در حلقه‌های دیده زنجیر می‌گردد

هما پروانه شمع مزارم گشته پندارد

ز تنهایی شهید بی‌کسی دلگیر می‌گردد

ز شوقت گر کشد حیران نگاهی در نظرگاهی

به خون غلتد هوس گرد سر تصویر می‌گردد