گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۹

 

بیار ای بادِ جان پرور نسیمی از عرقچینش

خجل کن نافۀ چین را ز بویِ زلفِ پر چینش

شبی در شو به خرگاهش برافکن برقع از ماهش

تفرّج کن گلِ ستانی ز سنبل گِردِ هر چینش

ببین پیراهنِ نسرین تَرازِ طرّۀ مشکین

[...]

حکیم نزاری
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

اگر در بند سودا نیست با من زلف مشکینش

شکست نقد قلب من چرا شد رسم و آیینش

منش دیگر نمی‌گویم مکن چندین جفا آخر

چو بهبودی نمی‌بینم ز دل کاو گفت چندینش

منجّم تا رخ یار و سرشکم دید، در خاطر

[...]

خیالی بخارایی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

 

گلی زین باغ گر چینی بیاور دستی از بینش

که نقش لوح محفوظ است بر اوراق اغصانش

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵۷

 

اگر چه بی نیاز ست از دو عالم ناز تمکینش

چه بیتابانه می چسبد به دل لبهای شیرینش

ازان در چشم او عاشق بود از خاک ره کمتر

که قمری می کند نقش قدم را سرو سیمینش

مرا چون مهرتابان داغ دارد آسمان چشمی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵۸

 

بهار آرزو گلگل شکفت ازروی رنگینش

به جوش آورد خون بوسه را دست نگارینش

ز استغنا به چشمش گرچه عالم درنمی آید

به دل طفلانه می چسبد تبسمهای شیرینش

میان مشک و خون دراصل فطرت هست یکرنگی

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

به این شوخی که دارد پی بهار جلوه رنگینش

متانت کو که بی‌تابانه گردد گرد تمکینش

به داغ بیکسی هرگز نمی‌سوزد کسی را دل

به بیماری که یاد دوست باشد شمع بالینش

به جرم لاغری فتراکش از من سر نمی‌پیچد

[...]

فیاض لاهیجی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۲

 

نشست و کان کیفیت ازو شد بزم رنگینش

بدخشان می لعلی بود کهسار تمکینش

دل بیمار عشقت را مپرس از صبر و تسکینش

که شد از بیکسی های گرمی تب شمع بالینش

رخش شد محفل آرا شمع را بردار از این مجلس

[...]

جویای تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۷

 

فکندم دل به کوثر از زلال لعل نوشینش

گرفتم در چمن نظّاره را از حسن رنگینش

نگاه ساده، دل را چون غزالان کرده صحرایی

سمن زار بناگوشش، بهار خط مشکینش

ز بی سرمایگی خجلت کشد مژگان رنگینم

[...]

حزین لاهیجی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۷ - د‌ر ستایش مرحوم مبرور میرزا ابوالقاسم همدانی ‌ذوالریاستین فرماید

 

مرا ماهیست‌در مشکوکه مشکین زلف پرچینش

به‌هر تارست‌صد تبت‌به‌هر چینست صد چینش

بتی دارم بر سوری بود یک باغ ریحانش

مهی دارم‌ که بر طوبی بود یک راغ نسرینش

هوای باده‌ گر داری ببوس آن لعل میگونش

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۸ - المطلع الثانی من هذه القصیده

 

فلک‌ ژاژ است هنجارش جهان زشت است آیینش

هم‌ آن مهر خسان کیشش‌ هم این‌ کین‌ کسان دینش

بلی‌ گردون به جز داناگدازی نیست هنجارش

بلی گیتی به جز نادان‌نوازی نیست آیینش

خسی‌ کش‌ مکر ابلیسی فلک را قصد مقدارش

[...]

قاآنی
 
 
sunny dark_mode